پاسخ به شبهاتمطالعه انلاینمقالاتنقد احمد الحسن بصری

راه های شناخت حجت های الهی

بسم الله الرحمن الرحیم

فی الحال مختصرا صحبتی را حول راه های شناخت حجت الهی بیان میکنیم تا اولین و مبنایی ترین اسلوبی که هر بچه شیعه باید متوجه آن باشد را بیان کرده و کمی بیشتر حضرات معصومین علیهم السلام را بشناسیم.از آنجایی که این بحث به شدت مورد بررسی قرار گرفته و هرکسی توضیحاتی نسبت به آن داشته باید بیان گردد که ما در اینجا باید به دو قسمت و دو عنوان اشاره کنیم که هر کدام آنها به نوعی راه شناخت امام میباشد:

اول:صفات و ویژگی های امام
بدون شک کسی که امام است دارای صفات و ویژگی هایی میباشد که در ذیلش بحث خواهد شد،اما ما چگونه کسی را که هنوز امامتش معلوم نیست از صفاتش بشناسیم؟
آسان است!اگر کسی مدعی امامت باشد و یکی از مواردی که ذکر خواهد شد را نداشته باشد و عدم آن ثابت گردد بی شک وی امام نیست.

دوم: راه های شناخت امام
در این مورد ما خصوصا به بحث مدعی امامت می پردازیم.
بدین معنا که،هرشخصی مدعی حجت اللهی و امامت از جانب خدا گردد باید سری مواردی را ارائه داده و داشته باشد تا بتوان به امامت او پی برد.

اما اول که صفات و ویژگی های امام باشد.

روایت:
عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ زُرَارَهَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: لِلْإِمَامِ عَشْرُ عَلَامَاتٍ یُولَدُ مُطَهَّراً مَخْتُوناً وَ إِذَا وَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ وَقَعَ عَلَی رَاحَتِهِ رَافِعاً صَوْتَهُ بِالشَّهَادَتَیْنِ وَ لَا یُجْنِبُ وَ تَنَامُ عَیْنَاهُ وَ لَا یَنَامُ قَلْبُهُ وَ لَا یَتَثَاءَبُ وَ لَا یَتَمَطَّی وَ یَرَی مِنْ خَلْفِهِ کَمَا یَرَی مِنْ أَمَامِهِ وَ نَجْوُهُ کَرَائِحَهِ الْمِسْکِ وَ الْأَرْضُ مُوَکَّلَهٌ بِسَتْرِهِ وَ ابْتِلَاعِهِ وَ إِذَا لَبِسَ دِرْعَ رَسُولِ اللَّهِ ص کَانَتْ عَلَیْهِ وَفْقاً وَ إِذَا لَبِسَهَا غَیْرُهُ مِنَ النَّاسِ طَوِیلِهِمْ وَ قَصِیرِهِمْ زَادَتْ عَلَیْهِ شِبْراً وَ هُوَ مُحَدَّثٌ إِلَی أَنْ تَنْقَضِیَ أَیَّامُهُ.
امام باقر علیه السلام فرمود: امام را ده علامت است:۱ – پاکیزه و ختنه شده متولد شود. ۲ – چون بدنیا آید کف دست بزمین نهاده، بشهادتین آواز بردارد.۳ – محتلم نشود ۴ – چشمش بخوابد ولى قلبش بخواب نرود.۵ – دهن دره و خمیازه نکشد.۶ – از پشت سر ببیند چنان که از پیش رو بیند.۷ – مدفوعش بوى مشک دهد. ۸ – زمین وظیفه دارد آن را بپوشاند و فرو برد.۹ – چون زره رسول خدا صلّى اللّٰه علیه و آله را پوشد بقامتش رسا باشد و چون مرد دیگرى پوشد، کوتاه قد باشد یا دراز قامت یک وجب بلندتر آید.۱۰ – تا زمان وفاتش محدث باشد (فرشته باو خبر دهد).
الکافی , جلد۱ , صفحه۳۸۸

روایت:
مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدِ بْنِ عُقْدَهَ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع قَالَ: لِلْإِمَامِ عَلَامَاتٌ یَکُونُ أَعْلَمَ النَّاسِ وَ أَحْکَمَ النَّاسِ «۱» وَ أَتْقَى النَّاسِ وَ أَحْلَمَ النَّاسِ وَ أَشْجَعَ النَّاسِ وَ أَسْخَى النَّاسِ وَ أَعْبَدَ النَّاسِ وَ یلد «۲» [یُولَدُ] مَخْتُوناً وَ یَکُونُ مُطَهَّراً وَ یَرَى مِنْ خَلْفِهِ کَمَا یَرَى مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لَا یَکُونُ لَهُ ظِلٌّ وَ إِذَا وَقَعَ إِلَى الْأَرْضِ مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ وَقَعَ عَلَى رَاحَتَیْهِ رَافِعاً صَوْتَهُ بِالشَّهَادَتَیْنِ وَ لَا یَحْتَلِمُ وَ یَنَامُ عَیْنُهُ وَ لَا یَنَامُ قَلْبُهُ وَ یَکُونُ مُحَدَّثاً وَ یَسْتَوِی عَلَیْهِ دِرْعُ «۳» رَسُولِ اللَّهِ ص وَ لَا یُرَى لَهُ بَوْلٌ وَ لَا غَائِطٌ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ وَکَّلَ الْأَرْضَ بِابْتِلَاعِ مَا یَخْرُجُ مِنْهُ وَ یَکُونُ رَائِحَتُهُ أَطْیَبَ مِنْ رَائِحَهِ الْمِسْکِ وَ یَکُونُ أَوْلَى بِالنَّاسِ مِنْهُمْ بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَشْفَقَ عَلَیْهِمْ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أُمَّهَاتِهِمْ وَ یَکُونُ أَشَدَّ النَّاسِ تَوَاضُعاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یَکُونُ آخَذَ النَّاسِ بِمَا یَأْمُرُهُ «۴» بِهِ وَ أَکَفَّ النَّاسِ عَمَّا یَنْهَى عَنْهُ وَ یَکُونُ دُعَاؤُهُ مُسْتَجَاباً حَتَّى إِنَّهُ لَوْ دَعَا عَلَى صَخْرَهٍ لَانْشَقَّتْ بِنِصْفَیْنِ وَ یَکُونُ عِنْدَهُ سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ سَیْفُهُ ذُو الْفَقَارِ وَ یَکُونُ عِنْدَهُ صَحِیفَهٌ فِیهَا أَسْمَاءُ شِیعَتِهِمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ وَ صَحِیفَهٌ فِیهَا أَسْمَاءُ أَعْدَائِهِمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ وَ یَکُونُ عِنْدَهُ الْجَامِعَهُ وَ هِیَ صَحِیفَهٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فِیهَا جَمِیعُ مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ وُلْدُ آدَمَ وَ یَکُونُ عِنْدَهُ الْجَفْرُ الْأَکْبَرُ وَ الْأَصْغَرُ وَ إِهَابُ «۵» مَاعِزٍ وَ إِهَابُ کَبْشٍ فِیهِمَا جَمِیعُ الْعُلُومِ حَتَّى أَرْشُ الْخَدْشِ وَ حَتَّى الْجَلْدَهُ وَ نِصْفُ الْجَلْدَهِ وَ یَکُونُ عِنْدَهُ مُصْحَفُ فَاطِمَهَ ع.
على بن حسن بن على بن فضال از پدرش از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا(علیه السّلام) روایت کرده است که آن جناب فرمود از براى امام علاماتى است از آن جمله آنکه امام باید داناترین مردم و بهترین مردم در حکم کردن و با کفایت ترین مردم و بردبارترین مردم و شجاعترین مردم و سخیترین مردم و عابد ترین مردم باشد و باید متولد شود در حالتى که ختنه شده باشد و پاک و منزه باشد از کثافات و ببیند از عقب سر چنان که از پیش روى بیند و او را سایه نباشد و هر گاه از شکم مادر بزمین آید بر دو کف دست بزمین آید در حالتى که آواز او بشهادتین بلند باشد و محتلم نشود و چشم او در خواب باشد اما قلب او باید بیدار باشد و باید حدیث زیاد گوید. و زره رسول خدا بر قامت او موزون باشد و بول و غایط‍‌ او را کسى نه بیند زیرا که زمین از جانب رب العالمین مأمور است که هر چه از او بیرون آید بلع کند و باید خوشبوتر از بوى مشک باشد و اولى باشد بمردم از خود ایشان و مهربانتر باشد بمردم از پدران و مادران ایشان و تواضع او زیاد از مردم باشد و امر خدا را بیشتر از مردم و زودتر امتثال کند و خود را از نهى زودتر باز دارد یعنى اهتمام او در این دو مرحله زیادتر باشد و دعاى او مستجاب باشد به نوعى که اگر بر سنگ خارا نفرین کند دو نیمه شود و سلاح رسول خدا در نزد او باشد و شمشیر او ذو الفقار باشد و در نزد او باشد صحیفۀ که اسماء شیعیان او تا روز قیامت ثبت است و در نزد او صحیفۀ باشد که نامهاى دشمنان او تا روز قیامت ثبت است و جامعه در نزد او باشد و آن صحیفه‌اى است که هفتاد زراع است طول او و جمیع آنچه فرزندان آدم احتیاج دارند در آن ثبت است و جفر اکبر و جفر اصغر در نزد او باشد که پوست او یکى از بز است و یکى از میش و جمیع علوم در جفر اکبر و جفر اصغر است حتى دیۀ خراشیدن پوست بدن انسان و نصف پوست و ثلث پوست و مصحف فاطمه(علیها السّلام)در نزد او باشد
عیون أخبار الرضا علیه السلام , جلد۱ , صفحه۲۱۲

پس این صفات امام است و از این سبیل راه شناخت میشود که هر مدعی دروغینی اگر آمد و ادعا کرد که امام است اگر حتی کوچک ترین اشتباه یا کوچکترین غلطی از وی گرفتید او امام نیست.یا اگر دیدید که وی گناهی هرچند صغیره انجام داده نیز دلالت بر این دارد که وی امام نمیباشد چراکه امام معصوم بوده و از همه خلائق برتر و از نسل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میباشد.
توضیح بیشتر اینکه اگر شما شخصی را دیدید که وی سایه دارد و یا میخوابد(بدانید قطعا خواب است)و یا قرابتی مشهوره نداشته و معلوم نیست پسر کیست و یا سید نیست و یا گناه هرچند کوچک میکند….و تمامی صفات بالا را هرکدامش را نداشته باشد.
او قطعا امام نیست!!!

اما دوم:
که راه های شناخت امام باشد:
اول:معجزه
معجزه مهمترین علامت برای شناخت حجت الهی است و حتی بنا بر نظری در رابطه با امام زمان عج معجزه نسبت به نص اولی بوده و برتری دارد. (تقریب المعارف ، ابوصلاح الحلبی ، ص ۴۵۶؛فإن قیل فهب أنکم تعلمون تخصیص حجه الإمامه فی هذا الزمان بابن الحسن علیه السلام فکیف لمن ظهر له من خاصته فی زمان الغیبه بمعرفته ولجمیع شیعته وغیرهم حین الظهور العام.قیل لا بد فی حال ظهوره الخاص والعام من معجز یقترن به لیعلم الخاص والعام من شیعته وغیرهم عند تأمله کونه الحجه تعیینه إذ کان النص المتقدم من الکتاب والسنه والاعتبار العقلی دلاله على إمامته وتخصیص الحجه على الجمله ولا طریق لأحد من المکلفین منها إلى تعیینه وکذلک وجب ظهور المعجز مقترنا بظهوره علیه السلام.
چرا که فاصله میان امام عسکری(علیه السلام)تا امام زمان عج زیاد بوده و نص از امام سابق کمی مجادله بردار است فلذا معجزه مهمترین شناخته شده…
و دقیقا این نکته حائز اهمیت اینجا روشن میشود که عده ای به عدم معجزه معصومی یا کم بودن معجزات امامی اشاره میکند برای اثبات امامتشان بدین علت است که در زمان معصومین دیگر به علت عدم فاصله امامان،برای مردم نص اولی و سهل تر بوده و به راحتی میتوانستند از امام خود در رابطه با امام بعدی بپرسند کما اینکه روایاتش نقل شد.)
پس میتوان بحث در رابطه با معجزه را هم از باب اهمیت به اطناب کشاند و هم از باب محدودیت های خاص خودش موجز بیان داشت والبته که در ادامه سعی میشود با مساوات تمام به نکات حائز اهمیت این بحث پرداخت.

علت معجزه
در ادامه باید فهمید در حقیقت نقش دقیق و تأثیر گذار معجزه چه میباشد که به عنوان اولین نشانه باید توسط مدعی امر امامت ارائه شود و در خلاصه علت معجزه چه میباشد؛فلذا در اینباره ابا بصیر از امام صادق(علیه السلام)پرسید:به چه علت خداوند متعال به پیامبران و فرستادگانش و به شما معجزه را عطا کرده است؟حضرت فرمودند: برای اینکه دلیلی است بر صدق و راستگویی آورنده آن و معجزه علامتی است از خداوند که به غیر از پیامبران و فرستادگان و حجت هایش به کسی عطا نکرده است به علت اینکه راستگویی شخص راستگو از دروغگویی شخص کذاب شناخته شود.
متن روایت:
حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ عَنْ عَمِّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَهَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع لِأَیِّ عِلَّهٍ أَعْطَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْبِیَاءَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَعْطَاکُمُ الْمُعْجِزَهَ فَقَالَ لِیَکُونَ دَلِیلًا عَلَى صِدْقِ مَنْ أَتَى بِهِ وَ الْمُعْجِزَهُ عَلَامَهٌ لِلَّهِ لَا یُعْطِیهَا إِلَّا أَنْبِیَاءَهُ وَ رُسُلَهُ وَ حُجَجَهُ لِیُعْرَفَ بِهِ صِدْقُ الصَّادِقِ مِنْ کَذِبِ الْکَاذِب‏_ علل الشرائع، ج‏۱، ص: ۱۲۲_باب عله المعجزه

در نتیجه میتوان دانست که معجزه اولا امری الهی بوده و داشتن آن دلیل بر صدق گفتار دارنده آنست.
کما اینکه گفته شد،معجزه مهم ترین راه شناخت حجت الهی است؛اما در روایات برای معصومین معجزاتی نیز ذکر شده است یا صرفا بیان قانونی بوده که خود معصومین بدان عمل نکرده اند.
در پاسخ به این سوال میتوان گفت:معجزاتی که از معصومین بیان شده بیش از آن است که در این نوشته بگنجد و لکن به اختصار به بعض آنان اشاره خواهیم کرد.

روایت اول:
روزى عَمرو بن عاص نزد معاویه بن ابى سفیان آمد؛ و پس از بدگوئى بسیار از امام حسن مجتبى صلوات اللّه و سلامه علیه ، گفت :حسن بن علىّ مردى خجول و کم حرف است ، اگر بتوانى کارى کنى که بالاى منبر رود، خیلى خوب است ؛ چون نمى تواند سخنرانى کند و با شرمندگى از منبر فرود آید و مردم نسبت به او بدبین و بى اعتماد شوند.به همین جهت معاویه جلسه مفصّلى با حضور انبوه مردم تشکیل داد و به امام حسن علیه السلام گفت : چنانچه ممکن باشد بالاى منبر بروى و قدرى ما را موعظه فرمائى ؟حضرت پیشنهاد معاویه را پذیرفت و بالاى منبر رفت ؛ و پس از حمد و ثناى الهى و تحیّت و درود بر جدّ بزرگوارش ، فرمود:من حسن ، فرزند ساقى کوثر، علىّ بن ابى طالب ؛ و فرزند سرور زنان عالم ، فاطمه دختر رسول اللّه مى باشم .و سپس آن حضرت ، خطبه اى مفصّل در کمال فصاحت و بلاغت بیان نمود؛ و تمام چشم ها و افکار را متوجّه خود ساخت .ناگاه معاویه به وحشت افتاد و در وسط خطبه و سخنرانى حضرت – مجتبى سلام اللّه علیه – گفت : اى ابو محمّد! این سخنان را کنار بگذار و پیرامون اوصاف خرماى تازه اندکى سخن بگو.حضرت با صراحت و خونسردى ، فرمود: و امّا رطب ، پس همانا وزش باد آن را بى محتوا مى سازد، گرماى خورشید آن را مى پزد، و خنکى شب آن را خوش طعم و گوارا مى گرداند؛ و سپس به ادامه مطالب قبل پرداخت .در این هنگام معاویه سخت به وحشت افتاد، که مبادا مردم بر علیه او شورش کنند و آشوبى برپا شود، لذا دستور داد: اى ابو محمّد! آنچه گفتى کافى است ، از منبر فرود آى .و چون حضرت از منبر فرود آمد، معاویه گفت : آیا گمان کرده اى با این حرف ها مى توانى خلیفه شوى ؟!بدان که هرگز به چنین آرزوئى نخواهى رسید.حضرت فرمود: اى معاویه ! خلیفه کسى است که به کتاب خدا – قرآن – و سیره و روش رسول خدا عمل نماید، نه آن که با ظلم و جور و تعطیل احکام و حدود الهى بر جامعه ، مسلّط شود و یک لذّت و آسایش زودگذرى را براى خود تاءمین کند.در این میان که مرد جوانى از بنى امیّه در آن مجلس حضور داشت ، دهان به ناسزا گشوده و به امیرالمؤ منین علىّ و امام حسن مجتبى صلوات اللّه علیه بسیار توهین و جسارت کرد.پس حضرت دست به دعا بلند نمود و اظهار داشت : خداوندا، نعمتى را که به او داده اى ، دگرگون ساز و او را براى عبرت و بیدارى دیگران تبدیل به زن گردان .ناگهان آن جوان متوجّه خود شد که دیگر نشان مردى در او نیست ، ریش و محاسنش به یک باره فرو ریخت ؛ و عورتش همانند عورت زنان مبدّل گشت .در این لحظه حضرت به او خطاب کرد و فرمود: تو زن هستى در مجلس مردان چه مى کنى ، این جا جاى تو نیست .و هنگامى که مجلس خاتمه یافت و امام حسن مجتبى سلام اللّه علیه خواست که از مجلس خارج شود، عمرو بن عاص جلو آمد و از حضرت چند سؤ ال – که به نظر خودش مشکل بود – پرسید؛ و حضرت یکایک آن سؤ ال ها را بى تاءمّل پاسخ داد؛ و سپس از مجلس خارج شد.معاویه به عمرو گفت :اى عمرو! فسادى عجیب بر پاکردى و مردم شام را به فتنه کشاندى ؛ عمرو در جواب به معاویه گفت : ناراحت مباش ، مردم شام با تو هستند و تا زمانى که آنها را سیر نگه دارى از تو حمایت مى کنند.جوان اءموى که به شکل زن تبدیل شد و خبرش در شهر شام و دیگر شهرها منتشر گردید، بعد از گذشت چند روز از این واقعه ، همسر آن جوان نزد امام حسن مجتبى علیه السلام آمد و بسیار گریست و از آن حضرت درخواست کرد تا شوهرش همانند دیگر مردها به حالت طبیعى خود باز گردد؟و در نهایت ، دل حضرت به حال همسر آن جوان سوخت و به درگاه خداوند دعا نمود و آن جوان اءموى به حالت اوّل خود بازگشت.

رُوِیَ أَنَّ عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ قَالَ لِمُعَاوِیَهَ إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ رَجُلٌ عَیِیٌّ «۲» وَ إِنَّهُ إِذَا صَعِدَ الْمِنْبَرَ وَ رَمَقُوهُ بِأَبْصَارِهِمْ خَجِلَ وَ انْقَطَعَ لَوْ أَذِنْتَ لَهُ فَقَالَ مُعَاوِیَهُ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ لَوْ صَعِدْتَ الْمِنْبَرَ وَ وَعَظْتَنَا- فَقَامَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی فَأَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ وَ ابْنُ سَیِّدَهِ النِّسَاءِ- فَاطِمَهَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَا ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا ابْنُ نَبِیِّ اللَّهِ أَنَا ابْنُ السِّرَاجِ الْمُنِیر أَنَا ابْنُ الْبَشِیرِ النَّذِیرِ أَنَا ابْنُ مَنْ بُعِثَ رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ أَنَا ابْنُ مَنْ بُعِثَ إِلَى الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَنَا ابْنُ خَیْرِ خَلْقِ اللَّهِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا ابْنُ صَاحِبِ الْفَضَائِلِ أَنَا ابْنُ صَاحِبِ الْمُعْجِزَاتِ وَ الدَّلَائِلِ أَنَا ابْنُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ أَنَا الْمَدْفُوعُ عَنْ حَقِّی أَنَا وَاحِدُ سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ أَنَا ابْنُ الرُّکْنِ وَ الْمَقَامِ أَنَا ابْنُ مَکَّهَ وَ مِنًى أَنَا ابْنُ الْمَشْعَرِ وَ عَرَفَاتٍ فَاغْتَاظَ مُعَاوِیَهُ وَ قَالَ خُذْ فِی نَعْتِ الرُّطَبِ وَ دَعْ ذَا فَقَالَ الرِّیحُ تَنْفُخُهُ وَ الْحَرُّ یُنْضِجُهُ وَ بَرْدُ اللَّیْلِ یُطَیِّبُهُ ثُمَّ عَادَ فَقَالَ أَنَا ابْنُ الشَّفِیعِ الْمُطَاعِ أَنَا ابْنُ مَنْ قَاتَلَ مَعَهُ الْمَلَائِکَهُ أَنَا ابْنُ مَنْ خَضَعَتْ لَهُ قُرَیْشٌ أَنَا ابْنُ إِمَامِ الْخَلْقِ وَ ابْنُ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ ص فَخَشِیَ مُعَاوِیَهُ أَنْ یَفْتَتِنَ بِهِ النَّاسُ فَقَالَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ انْزِلْ فَقَدْ کَفَى مَا جَرَى فَنَزَلَ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَهُ ظَنَنْتُ أَنْ سَتَکُونُ خَلِیفَهً وَ مَا أَنْتَ وَ ذَاکَ فَقَالَ الْحَسَنُ ع إِنَّمَا الْخَلِیفَهُ مَنْ سَارَ بِکِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّهِ رَسُولِ اللَّهِ لَیْسَ الْخَلِیفَهُ مَنْ سَارَ بِالْجَوْرِ وَ عَطَّلَ السُّنَّهَ وَ اتَّخَذَ الدُّنْیَا أَباً وَ أُمّاً مَلِکَ مُلْکاً مُتِّعَ بِهِ قَلِیلًا ثُمَّ تَنْقَطِعُ لَذَّتُهُ وَ تَبْقَى تَبِعَتُهُ وَ حَضَرَ الْمَحْفِلَ رَجُلٌ مِنْ بَنِی أُمَیَّهَ وَ کَانَ شَابّاً فَأَغْلَظَ لِلْحَسَنِ کَلَامَهُ وَ تَجَاوَزَ الْحَدَّ فِی السَّبِّ وَ الشَّتْمِ لَهُ وَ لِأَبِیهِ- فَقَالَ الْحَسَنُ ع اللَّهُمَّ غَیِّرْ مَا بِهِ مِنَ النِّعْمَهِ وَ اجْعَلْهُ أُنْثَى لِیُعْتَبَرَ بِهِ فَنَظَرَ الْأُمَوِیُّ فِی نَفْسِهِ وَ قَدْ صَارَ امْرَأَهً قَدْ بَدَّلَ اللَّهُ لَهُ فَرْجَهُ بِفَرْجِ النِّسَاءِ وَ سَقَطَتْ لِحْیَتُهُ فَقَالَ الْحَسَنُ ع اعْزُبِی مَا لَکِ وَ مَحْفِلَ الرِّجَالِ فَإِنَّکِ امْرَأَهٌ ثُمَّ إِنَّ الْحَسَنَ ع سَکَتَ سَاعَهً ثُمَّ نَفَضَ ثَوْبَهُ وَ نَهَضَ لِیَخْرُجَ فَقَالَ ابْنُ الْعَاصِ اجْلِسْ فَإِنِّی أَسْأَلُکَ مَسَائِلَ قَالَ ع سَلْ عَمَّا بَدَا لَکَ قَالَ عَمْرٌو أَخْبِرْنِی عَنِ الْکَرَمِ وَ النَّجْدَهِ وَ الْمُرُوءَهِ فَقَالَ ع أَمَّا الْکَرَمُ فَالتَّبَرُّعُ بِالْمَعْرُوفِ وَ الْإِعْطَاءُ قَبْلَ السُّؤَالِ وَ أَمَّا النَّجْدَهُ فَالذَّبُّ عَنِ الْمَحَارِمِ وَ الصَّبْرُ فِی الْمَوَاطِن‏ عِنْدَ الْمَکَارِهِ وَ أَمَّا الْمُرُوءَهُ فَحِفْظُ الرَّجُلِ دِینَهُ وَ إِحْرَازُهُ نَفْسَهُ مِنَ الدَّنَسِ وَ قِیَامُهُ بِأَدَاءِ الْحُقُوقِ وَ إِفْشَاءُ السَّلَامِ فَخَرَجَ فَعَذَلَ مُعَاوِیَهُ عَمْراً فَقَالَ أَفْسَدْتَ أَهْلَ الشَّامِ فَقَالَ عَمْرٌو إِلَیْکَ عَنِّی إِنَّ أَهْلَ الشَّامِ لَمْ یُحِبُّوکَ مَحَبَّهَ إِیمَانٍ وَ دِینٍ إِنَّمَا أَحَبُّوکَ لِلدُّنْیَا یَنَالُونَهَا مِنْکَ وَ السَّیْفُ وَ الْمَالُ بِیَدِکَ فَمَا یُغْنِی عَنِ الْحَسَنِ کَلَامُهُ ثُمَّ شَاعَ أَمْرُ الشَّابِّ الْأُمَوِیِّ وَ أَتَتْ زَوْجَتُهُ إِلَى الْحَسَنِ ع فَجَعَلَتْ تَبْکِی وَ تَتَضَرَّعُ فرقا [فَرَقَ‏] لَهُ وَ دَعَا فَجَعَلَهُ اللَّهُ کَمَا کَانَ. بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۴۴، ص: ۸۸

روایت دوم:
جناب ابوذرمی‏گوید: رسول خدا (ص) مرا به دنبال على (ع) فرستاد. به خانه‏اش رفتم و او را خواندم، ولى پاسخ مرا نداد. و آسیاب دستى را دیدم که بدون اینکه کسى باشد به خودى خود، می‏گردد. دوباره او را خواندم، بیرون آمد و با هم نزد رسول خدا (ص) رفتیم و پیامبر متوجه على (ع) شد و چیزى به او گفت که من نفهمیدم. فتم: شگفتا! از دستاسى که بدون گرداننده می ‏گردد.آنگاه پیامبر (ص) فرمود: خداوند قلب دخترم فاطمه و اعضا و جوارحش را پر از ایمان و یقین کرده و چون خداوند ضعف او را دانست، پس در روزگار سختى به او کمک کرد و کفایتش نمود. مگر نمی ‏دانى که خداوند، فرشتگانى را قرار داده تا خاندان محمد را یارى دهند؟!
_ رُوِیَ أَنَّ أَبَا ذَرٍّ قَالَ: بَعَثَنِی رَسُولُ اللَّهِ ص أَدْعُو عَلِیّاً فَأَتَیْتُ بَیْتَهُ فَنَادَیْتُهُ فَلَمْ یُجِبْنِی أَحَدٌ وَ الرَّحَى تَطْحَنُ وَ لَیْسَ مَعَهَا أَحَدٌ فَنَادَیْتُهُ فَخَرَجَ وَ أَصْغَى إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ فَقَالَ لَهُ شَیْئاً لَمْ أَفْهَمْهُ فَقُلْتُ عَجَباً مِنْ رَحًى فِی بَیْتِ عَلِیٍّ تَدُورُ وَ لَیْسَ مَعَهَا أَحَدٌ قَالَ إِنَّ ابْنَتِی فَاطِمَهَ مَلَأَ اللَّهُ قَلْبَهَا وَ جَوَارِحَهَا إِیمَاناً وَ یَقِیناً وَ إِنَّ اللَّهَ عَلِمَ ضَعْفَهَا فَأَعَانَهَا عَلَى دَهْرِهَا وَ کَفَاهَا أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ لِلَّهِ مَلَائِکَهً مُوَکَّلَیْنِ بِمَعُونَهِ آلِ مُحَمَّدٍ ص.بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۴۳، ص: ۲۹
روایت سوم:
علی بن ابی حمزه می‌گوید:روزی به همراه امام موسی کاظم علیه السلام از مدینه به سمت صحرا خارج شدیم. در راه به مردی از مغرب برخوردیم که در کنار الاغ مرده ای می‌گریست.امام به او فرمود:« چه شده؟ گفت: با دوستانم عازم حج بودیم که ناگهان الاغ من مُرد و آنان رفتند و من نومید و تنها ماندم.»امام فرمود:شاید نمرده باشد.گفت:« دلت به حال من نمی سوزد که مرا دست انداخته ای!امام فرمود:من دعای خوبی می‌دانم. مرد گفت:« غم و غصه من کم نیست که تو هم مرا مسخره کنی؟!امام نزدیک مرکب مرد رفت و کلامی زیر لب زمزمه کرد که من نفهمیدم چه بود. سپس با چوبی که آنجا افتاده بود ضربه ای به الاغ زد و او را هی نمود.ناگهان الاغ صحیح و سالم سر پا ایستاد. امام فرمود:« آیا مسخره کردنی در کار بود؟! اکنون برو به همسفرهایت برس. »
رُوِیَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَهَ قَالَ أَخَذَ بِیَدِی مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع یَوْماً فَخَرَجْنَا مِنَ الْمَدِینَهِ إِلَى الصَّحْرَاءِ فَإِذَا نَحْنُ بِرَجُلٍ مَغْرِبِیٍّ عَلَى الطَّرِیقِ یَبْکِی وَ بَیْنَ یَدَیْهِ حِمَارٌ مَیِّتٌ وَ رَحْلُهُ مَطْرُوحٌ فَقَالَ لَهُ مُوسَى ع مَا شَأْنُکَ قَالَ کُنْتُ مَعَ رُفَقَائِی نُرِیدُ الْحَجَّ فَمَاتَ حِمَارِی هَاهُنَا وَ بَقِیتُ وَ مَضَى أَصْحَابِی وَ قَدْ بَقِیتُ مُتَحَیِّراً لَیْسَ لِی شَیْ‏ءٌ أَحْمِلُ عَلَیْهِ فَقَالَ مُوسَى لَعَلَّهُ لَمْ یَمُتْ قَالَ أَ مَا تَرْحَمُنِی حَتَّى تَلْهُوَ بِی قَالَ إِنَّ عِنْدِی رُقْیَهٌ «۲» جَیِّدَهٌ قَالَ الرَّجُلُ لَیْسَ یَکْفِینِی مَا أَنَا فِیهِ حَتَّى تَسْتَهْزِئَ بِی فَدَنَا مُوسَى مِنَ الْحِمَارِ وَ نَطَقَ بِشَیْ‏ءٍ لَمْ أَسْمَعْهُ وَ أَخَذَ قَضِیباً کَانَ مَطْرُوحاً فَضَرَبَهُ وَ صَاحَ عَلَیْهِ فَوَثَبَ الْحِمَارُ صَحِیحاً سَلِیماً فَقَالَ یَا مَغْرِبِیُّ تَرَى هَاهُنَا شَیْئاً مِنَ الِاسْتِهْزَاءِ الْحَقْ بِأَصْحَابِک‏بحارالانوارج۴۸_ص۷۱ _ الخرائج و الجرائح ص ۲۰۱.

و در بیان معجزات معصومین به همین چند مورد اکتفا شده است؛اگرچه معاجز ایشان بیش از آنست که در نوشته ای جمع شود.برای مطالعه بیشتر معجزات حضرات معصومین میتوان به کتاب مرحوم بحرانی رجوع کرد.(مدینه معاجز الأئمه الإثنی عشر_ بحرانى، سید هاشم بن سلیمان‏۸جلدیاین کتاب در ۸ جلد به بیان معجزات حضرات معصومین(علیهم السلام)پرداخته است.)
و از روایات مشهوره ماجرای حبابه والبیه است که شیخ کلینی به سند خودش از حبابه والبیه نقل کرده که گفته است:امیر المؤمنین(علیه السّلام)را در شرطه الخمیس دیدار کردم یک شلاق دو شاخه در دست داشت و با آن فروشندگان جرّى و مارماهى و زمار را مى‌زد و به آنها مى‌فرمود:اى فروشندگان یهودى‌هاى مسخ شده و جُندِ بنى مروان. فرات بن احنف خدمت آن حضرت ایستاد و عرض کرد:یا امیر المؤمنین جُندِ بنى مروان چیست‌؟گوید:در جواب او فرمود:مردمى بودند که ریش‌ها را مى‌تراشیدند و سبیلها را تاب مى‌دادند و مسخ شدند.حبابه گوید:من خوش سخن ترى از آن حضرت ندیدم و به دنبال او رفتم و رفتم تا در پیشخان مسجد نشست،من به آن حضرت گفتم:یا امیر المؤمنین دلیل امامت چیست‌؟یرحمک الله، گوید:به من فرمود:آن سنگریزه را بیاور براى من(و با دست خود به یک سنگریزه اشاره کرد)من آن را براى او آوردم و با خاتم خود مهر بر آن نهاد که نقش بست و به من فرمود:اى حبابه،هر که مُدّعى امامت شد و توانست مثل من این سنگ را مهر کند،بدان که او امام مفترض الطاعه است،امام هر چیز را بخواهد مى‌داند،گوید: من پى کار خود رفتم تا امیر المؤمنین(علیه السّلام)فوت کرد،آمدم خدمت امام حسن(علیه السّلام)که به جاى امیر المؤمنین(علیه السّلام)نشسته بود و مردم از او سؤال مى‌کردند،چون مرا دید،فرمود:اى حبابه والبیه،عرض کردم:نعم یا مولاى،فرمود:آنچه همراه دارى بیاور،من آن سنگ را به آن حضرت دادم و مانند امیر المؤمنین با خاتم خود نقش بر آن نهاد.گوید:سپس نزد حسین(علیه السّلام)آمدم و او در مسجد رسول خدا(صلّى الله علیه و آله)بود،مرا نزد خود خواند و خوش آمد گفت و سپس به من فرمود:دلیل آنچه تو مى‌خواهى موجود است،نشانۀ امامت را مى خواهى‌؟گفتم:آرى اى آقاى من،فرمود:آنچه با خود دارى بیاور، من آن سنگ را به او دادم و برایم مهرى بر آن نهاد،گوید:پس از آن خدمت على بن الحسین(علیهما السّلام)آمدم و تا آن جا پیر شده بودم که رعشه گرفته بودم و ۱۱۳ سال براى خود مى‌شمردم،دیدم آن حضرت در رکوع و سجود است و مشغول عباد است و به من توجهى ندارد و من از دریافت نشانۀ امامت ناامید شدم و آن حضرت با انگشت سَبّابَۀ خود به من اشارتى کرد و جوانیم برگشت. گوید:گفتم اى آقاى من از دنیا چه اندازه گذشته و چه مانده است‌؟فرمود:نسبت به آنچه گذشته،آرى و آنچه مانده است،نه. گوید:سپس به من فرمود:آنچه با خود دارى بیاور،من آن سنگ را به آن حضرت دادم و برایم بر آن مهرى نهاد و سپس نزد امام باقر(علیه السّلام)آمدم و برایم مهرى بر آن نهاد و سپس نزد امام صادق(علیه السّلام)آمدم و بر آن برایم مهرى نهاد و پس از آن نزد امام کاظم(علیه السّلام)آمدم و آن را برایم مهر کرد و سپس نزد امام رضا(علیه السّلام) آمدم و آن را برایم مهر کرد.
کافی،ج۱ص۳۴۶.

و در خصوص امام زمان عج نصی آمده که ریشه کسانی که سعی در ادعای این منصب دارند را بریده،و آن نص را فضل به سند صحیح از امام صادق روایت کرده که فرمودند:هیچ معجزه ای از معجزات انبیاء و اوصیاء نیست الا و اینکه خداوند مانند آنرا به دست قائم ما آشکار میکند برای اینکه بر دشمنان اتمام حجت شود
اثبات الهداه،ج۵ص۳۲۸

دوم: نص
که از آن تعبیر به عهد النبی نیز شده است و البته در نظر ما نص با وصیت ظاهره که در ادامه خواهیم گفت متفاوت میباشد.
در روایتی از امام صادق آمده است:
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْکِنَانِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ نَجِیحٍ الْکِنْدِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ الْعُمَرِیِنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَ عَلَى نَبِیِّهِ ص کِتَاباً قَبْلَ وَفَاتِهِ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ هَذِهِ وَصِیَّتُکَ‏ إِلَى‏ النُّجَبَهِ مِنْ أَهْلِکَ قَالَ وَ مَا النُّجَبَهُ یَا جَبْرَئِیلُ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ وُلْدُهُ ع وَ کَانَ عَلَى الْکِتَابِ خَوَاتِیمُ مِنْ ذَهَبٍ فَدَفَعَهُ النَّبِیُّ ص إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ أَمَرَهُ أَنْ یَفُکَّ خَاتَماً مِنْهُ وَ یَعْمَلَ بِمَا فِیهِ فَفَکَّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع خَاتَماً وَ عَمِلَ بِمَا فِیهِ ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ ع فَفَکَّ خَاتَماً وَ عَمِلَ بِمَا فِیهِ ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى الْحُسَیْنِ ع فَفَکَّ خَاتَماً فَوَجَدَ فِیهِ أَن‏ اخْرُجْ بِقَوْمٍ إِلَى الشَّهَادَهِ فَلَا شَهَادَهَ لَهُمْ إِلَّا مَعَکَ وَ اشْرِ نَفْسَکَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَفَعَلَ‏ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع فَفَکَّ خَاتَماً فَوَجَدَ فِیهِ أَنْ أَطْرِقْ وَ اصْمُتْ وَ الْزَمْ مَنْزِلَکَ‏ وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ‏ فَفَعَلَ ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ع فَفَکَّ خَاتَماً فَوَجَدَ فِیهِ حَدِّثِ النَّاسَ وَ أَفْتِهِمْ وَ لَا تَخَافَنَّ إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّهُ لَا سَبِیلَ لِأَحَدٍ عَلَیْکَ فَفَعَلَ ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ جَعْفَرٍ فَفَکَّ خَاتَماً فَوَجَدَ فِیهِ حَدِّثِ النَّاسَ وَ أَفْتِهِمْ وَ انْشُرْ عُلُومَ أَهْلِ بَیْتِکَ وَ صَدِّقْ آبَاءَکَ الصَّالِحِینَ وَ لَا تَخَافَنَّ إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ فِی حِرْزٍ وَ أَمَانٍ فَفَعَلَ ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ مُوسَى ع وَ کَذَلِکَ یَدْفَعُهُ مُوسَى إِلَى الَّذِی بَعْدَهُ ثُمَّ کَذَلِکَ إِلَى قِیَامِ الْمَهْدِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْه.
امام صادق علیه السلام فرمود: خداى عز و جل پیش از وفات پیغمبر، مکتوبى بر او نازل کرد و فرمود: اى محمد! اینست وصیت من بسوى نجیبان و برگزیدگان از خاندان تو، پیغمبر گفت: اى جبرئیل نجیبان کیانند؟ فرمود: على بن ابى طالب و اولادش علیهم السلام، و بر آن مکتوب چند مهر از طلا بود، پیغمبر صلّى اللّٰه علیه و آله آن را بامیر المؤمنین علیه السلام داد و دستور فرمود که یک مهر آن را بگشاید و بآنچه در آنست عمل کند، امیر المؤمنین علیه السلام یک مهر را گشود و بآن عمل کرد، سپس آن را بپسرش حسن علیه السلام داد، او هم یک مهر را گشود و بآن عمل کرد، سپس او آن را بحسین علیه السلام داد، او یک مهر را گشود و در آن دید نوشته است: با مردمى بطرف شهادت برو، براى آنها شهادتى جز با تو نیست، و خود را بخداى عز و جل بفروش، او هم انجام داد، سپس آن را بعلى بن الحسین علیه السلام داد. او نیز یک مهر گشود و دید در آن نوشته است: سر بزیر انداز و خاموشى گزین و در خانه‌ات بنشین، و پروردگارت را عبادت کن تا مرگت فرا رسد، او هم انجام داد سپس آن را بپسرش محمد بن على علیه السلام داد، او یک مهر را گشود، دید نوشته است: مردم را حدیث گو و فتوى ده و جز از خداى عز و جل مترس: هیچ کس علیه تو راهى نیابد، او هم عمل کرد و سپس آن را بپسرش جعفر علیه السلام داد، او هم یک مهر گشود، دید در آن نوشته است، مردم را حدیث گو و فتوى ده و علوم اهل بیت خود را منتشر کن و پدران نیکوکارت را تصدیق نما و جز از خداى عز و جل مترس که تو در پناه و امانى، او هم عمل کرد و سپس آن را بپسرش موسى علیه السلام داد (یعنى من هم عمل کردم و سپس آن را بپسرم موسى علیه السلام خواهم داد، راوى عبارت را تغییر داده است) و همچنین موسى بامام بعد از خود میدهد و تا قیام حضرت مهدى صلّى اللّٰه علیه و آله این چنین است. (الکافی:ج۱ص۲۸۰و۲۸۱)
و به قرینه دیگر روایات ثابت شده است که این وصیت همان عهد رسول الله بوده است.

(وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو حَمْزَهَ الثُّمَالِیُّ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى الْقَائِمِ ع قَدْ ظَهَرَ عَلَى نَجَفِ الْکُوفَهِ فَإِذَا ظَهَرَ عَلَى النَّجَفِ نَشَرَ رَایَهَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عَمُودُهَا مِنْ عُمُدِ عَرْشِ اللَّهِ تَعَالَى وَ سَائِرُهَا مِنْ نَصْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا تُهْوَى بِهَا إِلَى أَحَدٍ إِلَّا أَهْلَکَهُ اللَّهُ تَعَالَى قَالَ قُلْتُ أَ وَ تَکُونُ مَعَهُ أَوْ یُؤْتَى بِهَا قَالَ بلى [بَلْ‏] یُؤْتَى بِهَا یَأْتِیهِ بِهَا جَبْرَئِیلُ ع‏
کمال الدین ج۲ص۶۷۲ ایضا ر.ک تفسیرالعیاشی ج۲ص۲۶۱ ور.ک الغیبه للنعمانی ۲۸۲)

سوم: وصیت ظاهره
یکی از راه های شناخت حجت الهی وصیت ظاهره است بدین گونه که نبی مکرم اسلام (ص) باید جانشین بلا فصل خودرا در ملأ عام معرفی کرده و بالتبع اوصیاء ایشان هم یک به یک وصی بعدی خودرا اعلام کرده اند.
چانچه در روایتی اشاره شده است که:
ابی بصیر از امام کاظم علیه السلام سؤال میکند:امام به چه چیز هایی شناخته میشود؟حضرت میفرمایند:به خصلت هایی…حجت قبل اورا به مردم بشناساند تا اینکه بر مردم حجتی باشد برای اینکه رسول خدا(ص)منصوب کرد امیرالمومینن را و به مردم شناساند و ایضا ائمه معصومین باید جانشین خودرا معرفی کرده ونصب کند تا مردم اورا بشناسند.
(وَ رَوَى الْحَسَنُ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الصَّیْرَفِیِّ، عَنْ عَلِیٍّ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَهَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی الْحَسَنِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، بِمَ یُعْرَفُ‏ الْإِمَامُ؟ قَالَ: بِخِصَالٍ، أَمَّا أَوَّلُهُنَّ فَبِشَیْ‏ءٍ تَقَدَّمَ مِنْ أَبِیهِ فِیهِ، وَ عَرَّفَهُ النَّاسَ، وَ نَصَبَهُ لَهُمْ عَلَماً حَتَّى یَکُونَ عَلَیْهِمْ حُجَّهً، لِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) نَصَبَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) عَلَماً، وَ عَرَّفَهُ النَّاسَ، وَ کَذَلِکَ الْأَئِمَّهَ، یُعَرِّفُونَهُمُ النَّاسَ، وَ یَنْصِبُونَهُمْ لَهُمْ حَتَّى یُعَرِّفُوهُم.دلائل الامامه_ص۳۳۷)

و ایضا در روایت دیگری آمده است:
امام صادق(ع)میفرمایند: سه چیز از ویژگی های حجت در دیگری جمع نمیشود مگر آنکه صاحب الامر باشد.اینکه برترین مردم نسبت به امام قبل از خود بوده و صاحب سلاح رسول خدا(ص)بوده و صاحب وصیت ظاهره باشد.(مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ یَزِیدَ شَعِرٍ «۳» عَنْ هَارُونَ بْنِ حَمْزَهَ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع الْمُتَوَثِّبُ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ الْمُدَّعِی لَهُ مَا الْحُجَّهُ عَلَیْهِ قَالَ یُسْأَلُ عَنِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَام قَالَ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیَّ فَقَالَ ثَلَاثَهٌ مِنَ الْحُجَّهِ لَمْ تَجْتَمِعْ فِی أَحَدٍ إِلَّا کَانَ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ أَنْ یَکُونَ أَوْلَى النَّاسِ بِمَنْ کَانَ قَبْلَهُ وَ یَکُونَ عِنْدَهُ السِّلَاحُ وَ یَکُونَ صَاحِبَ الْوَصِیَّهِ الظَّاهِرَهِ الَّتِی إِذَا قَدِمْتَ الْمَدِینَهَ سَأَلْتَ عَنْهَا الْعَامَّهَ وَ الصِّبْیَانَ إِلَى مَنْ أَوْصَى فُلَانٌ فَیَقُولُونَ إِلَى فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ.الکافیج۱ص۲۸۴)
و ایضا برای اینکه بحث روشن شود به برخی روایاتی که اوصیاء پس از خودرا با وصیت ظاهره برای مردم معرفی کردند اشاره میگردد.

روایت اول:
أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ وَ إِسْمَاعِیلَ بْنِ عَبَّادٍ الْقَصْرِیِّ جَمِیعاً عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی إِبْرَاهِیمَ ع جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنِّی قَدْ کَبِرَ سِنِّی فَخُذْ بِیَدِی مِنَ النَّارِ قَالَ فَأَشَارَ إِلَى ابْنِهِ أَبِی الْحَسَنِ ع فَقَالَ هَذَا صَاحِبُکُمْ مِنْ بَعْدِی.الکافیج۱ص۳۱۲
داود رقی میگوید:به امام کاظم علیه السلام عرض کردم؛فدایت بشوم سن من رو به زیادی رفته است دستم را بگیر و از آتش نجاتم بده؛حضت به فرزندش ابی الحسن(ع)اشاره کرده و فرمود:این بعد از من صاحب شماست.

روایت دوم:
أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ قَالَ حَدَّثَنِی الْمَخْزُومِیُّ وَ کَانَتْ أُمُّهُ مِنْ وُلْدِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ: بَعَثَ إِلَیْنَا أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع فَجَمَعَنَا ثُمَّ قَالَ لَنَا أَ تَدْرُونَ لِمَ دَعَوْتُکُمْ فَقُلْنَا لَا فَقَالَ اشْهَدُوا أَنَّ ابْنِی هَذَا وَصِیِّی وَ الْقَیِّمُ بِأَمْرِی وَ خَلِیفَتِی مِنْ بَعْدِی مَنْ کَانَ لَهُ عِنْدِی دَیْنٌ فَلْیَأْخُذْهُ مِنِ ابْنِی هَذَا وَ مَنْ کَانَتْ لَهُ عِنْدِی عِدَهٌ فَلْیُنْجِزْهَا مِنْهُ وَ مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ بُدٌّ مِنْ لِقَائِی فَلَا یَلْقَنِی إِلَّا بِکِتَابِهِ.همانج۱ص۳۱۲
مخزومی(که مادرش از فرزندان جعفربن ابیطالب(ع)بوده) میگوید:امام کاظم(ع)نزد ما آمد و همه مارا جمع کرد و فرمود آیا میدانید چرا شمارا جمع کرده ام:عرض کردیم خیر!فرمود:شاهد باشید این فرزندم وصی من و قیام کننده به امر من و خلیفه بعد من است… .
روایت سوم:
قَقَالَ لَهُ أَبُو مُحَمَّدٍ ع أَبْشِرْ یَا بُنَیَّ فَأَنْتَ صَاحِبُ الزَّمَانِ وَ أَنْتَ الْمَهْدِیُّ وَ أَنْتَ حُجَّهُ اللَّهِ عَلَى «۲» أَرْضِهِ وَ أَنْتَ وَلَدِی وَ وَصِیِّی وَ أَنَا وَلَدْتُکَ وَ أَنْتَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع وَلَدَکَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَنْتَ خَاتَمُ الْأَوْصِیَاءِ «۳» الْأَئِمَّهِ الطَّاهِرِینَ وَ بَشَّرَ بِکَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ سَمَّاکَ وَ کَنَّاکَ وَ بِذَلِکَ عَهِدَ إِلَیَّ أَبِی عَنْ آبَائِکَ الطَّاهِرِینَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى أَهْلِ الْبَیْتِ رَبُّنَا إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ وَ مَاتَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ مِنْ وَقْتِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِین‏…الغیبه للطوسی_ص۲۷۳
ابی سهل اسماعیل نوبختی میگوید:امام حسن عسگری(ع) را دیدم که خطاب به فرزندشان میفرمود:بشارت باد فرزندم پس تو صاحب الزمان هستی و تو مهدی هستی و تو حجت خداوند بر زمین هستی و تو فرزند من و وصی من هستی…و تو خاتم اوصیاء و ائمه طاهرین هستی.

چهارم:داشتن ودائعی

وصیت به انجام غسل و تکفین و دریافت لوازم شخصی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که داشتن و انجام دادن آن به معنای وصایت آن حضرت میباشد،کما اینکه این امورات توسط حضرت امیرالمومنین(علیه السلام)انجام شد و لوازم مذکور برای اولین بار به ایشان منتقل گردید.
حضرت امام صادق(علیه السلام)میفرمایند:امام صادق علیه السلام فرمود: چون وفات رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله در رسید، عباس بن عبد المطلب و امیر المؤمنین علیه السلام را طلب کرد و بعباس فرمود: عموى محمد! قبول مى‏کنى که ارث محمد را ببرى و قرضش را بپردازى و بوعده‏هایش وفا کنى؟ او نپذیرفت و گفت: اى رسول خدا پدر و مادرم قربانت، من پیر مردم، عیالم بسیار و مالم اندک است و تو در سخاوت با باد مسابقه گذاشته‏اى چه کسى طاقت وصایت ترا دارد؟ حضرت اندکى سر پائین انداخت و سپس فرمود: عباس مى‏پذیرى که ارث محمد را ببرى و قرضش را ادا کنى و وعده‏هایش را عملى کنى؟ عرضکرد: پدر و مادرم بقربانت پیر مردى عیالمند و نادارم و تو با باد مسابقه دارى. فرمود: همانا این وصیت بکسى مى‏سپارم که شایسته دریافت آنست، سپس فرمود: اى على! اى برادر محمد! قبول دارى که وعده‏هاى محمد را عمل کنى و قرضش را بپردازى و میراثش را بگیرى؟ على عرضکرد: آرى پدر و مادرم بقربانت، سود و زیانش با من، على علیه السلام فرمود: من بپیغمبر نظر مى‏کردم، دیدم انگشتر خویش از انگشت بیرون کرد و فرمود: تا من زنده‏ام این انگشتر بدست کن، چون در انگشتم نهادم، بآن نظر کردم و آرزو بردم که از تمام ترکه آن حضرت همین انگشتر را داشته باشم.سپس فریاد زد، اى بلال! آن کلاه خود و زره و پرچم و پیراهن و ذو الفقار و عمامه سحاب و جامه برد و کمربند و عصا را بیاور، على علیه السلام فرماید: من تا آن ساعت آن کمربند را ندیده بودم، قطعه و رشته‏اى آورد که چشمها را خیره مى‏کرد و معلوم شد که از کمربندهاى بهشتى است، پیغمبر فرمود:اى على، جبرئیل این را برایم آورد و گفت: اى محمد این را در حلقه‏هاى زره بگذار و در جاى کمربند بکمر ببند، سپس دو جفت نعلین عربى طلبید که یکى وصله داشت و دیگرى بى‏وصله بود و دو پیراهن خواست یکى پیراهنى که با آن بمعراج رفته بود و دیگر پیراهنى که با آن بجنگ احد رفته بود و سه کلاه را طلب کرد: کلاه مسافرت و کلاه روز عید فطر و قربان و روزهاى جمعه و کلاهى که بسر میگذاشت و با اصحابش مجلس مى‏کرد، سپس فرمود: اى بلال دو استر: شهباء و دلدل و دو شتر: عضباء، و قصوى و دو اسب، جناح و حیزوم را بیاور- جناح اسبى بود که بدر مسجد بسته بود و پیغمبر براى کارهاى شخصى خود مردى را میفرستاد که آن را سوار شود و بتازد و حیزوم اسبى بود که پیغمبر باو مى‏فرمود: پیش برو اى خیزوم‏ و الاغى را که عفیر نام داشت آورد.پیغمبر فرمود: تا من زنده‏ام، اینها را دریافت کن… ‏

متن روایت:
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِیدِ شَبَابٍ الصَّیْرَفِیِّ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ:عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ، قَالَ: «لَمَّا حَضَرَتْ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ الْوَفَاهُ، دَعَا الْعَبَّاسَ بْن عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ، فَقَالَ لِلْعَبَّاسِ: یَا عَمَّ مُحَمَّدٍ، تَأْخُذُ تُرَاث‏ مُحَمَّدٍ، وَ تَقْضِی دَیْنَهُ، وَ تُنْجِز عِدَاتِهِ‏ ؟ فَرَدَّ عَلَیْهِ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی‏ شَیْخٌ کَثِیرُ الْعِیَالِ، قَلِیلُ الْمَالِ، مَنْ یُطِیقُک وَ أَنْتَ تُبَارِی الرِّیح ‏قَالَ: «فَأَطْرَقَ‏ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ هُنَیْئَهً، ثُمَّ قَالَ: یَا عَبَّاسُ، أَ تَأْخُذُ تُرَاثَ مُحَمَّدٍ، وَ تُنْجِزُ عِدَاتِهِ وَ تَقْضِی دَیْنَهُ؟ فَقَالَ: بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی، شَیْخٌ کَثِیرُ الْعِیَالِ، قَلِیلُ الْمَالِ، وَ أَنْتَ تُبَارِی الرِّیحَ. قَالَ: أَمَا إِنِّی سَأُعْطِیهَا مَنْ یَأْخُذُهَا بِحَقِّهَا، ثُمَّ قَالَ: یَا عَلِیُّ، یَا أَخَا مُحَمَّدٍ، أَتُنْجِز عِدَاتِ مُحَمَّدٍ، وَ تَقْضِی دَیْنَهُ، وَ تَقْبِضُ‏ تُرَاثَهُ؟ فَقَالَ: نَعَمْ، بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی، ذاکَ عَلَیَّ وَ لِی، قَالَ: فَنَظَرْتُ إِلَییْهِ حَتّى‏ نَزَعَ خَاتَمَهُ مِنْ إِصْبَعِهِ، فَقَالَ: تَخَتَّمْ بِهذَا فِی حَیَاتِی، قَالَ: فَنَظَرْتُ إِلَى الْخَاتَمِ حِینَ وَضَعْتُهُ فِی إِصْبَعِی‏، فَتَمَنَّیْتُ مِنْ جَمِیعِ مَا تَرَکَ الْخَاتَمَ. ثُمَّ صَاحَ: یَا بِلَالُ، عَلَیَّ بِالْمِغْفَرِ وَ الدِّرْعِ وَ الرَّایَهِ وَ الْقَمِیصِ وَ ذِی الْفَقَارِ وَ السَّحَابِ‏ وَ الْبُرْدِ وَ الْأَبْرَقَهِ وَ الْقَضِیبِ‏ قَالَ: فَوَ اللَّهِ، مَا رَأَیْتُهَا غَیْرَ سَاعَتِی تِلْکَ- یَعْنِی الْأَبْرَقَهَ- فَجِی‏ءَ بِشِقَّهٍ کَادَتْ تَخْطَفُ‏ الْأَبْصَارَ، فَإِذَا هِیَ مِنْ أَبْرُقِ الْجَنَّهِ، فَقَالَ: یَا عَلِیُّ، إِنَّ جَبْرَئِیلَ أَتَانِی بِهَا، وَ قَالَ: یَا مُحَمَّدُ، اجْعَلْهَا فِی حَلْقَهِ الدِّرْعِ، وَ اسْتَذْفِرْ بِهَا مَکَانَ الْمِنْطَقَهِ ثُمَّ دَعَا بِزَوْجَیْ نِعَالٍ‏ عَرَبِیَّیْنِ جَمِیعاً: أَحَدُهُمَا مَخْصُوفٌ‏، وَ الْآخَرُ غَیْرُ مَخْصُوفٍ، وَ الْقَمِیصَیْنِ: الْقَمِیصِ الَّذِی أُسْرِییَ بِهِ فِیهِ، وَ الْقَمِیصِ الَّذِی خَرَجَ فِیهِ‏ یَوْمَ أُحُدٍ، وَ الْقَلَانِسِ الثَّلَاثِ: قَلَنْسُوَهِ السَّفَرِ، وَ قَلَنْسُوَهِ الْعِیدَیْنِ وَ الْجُمَعِ، وَ قَلَنْسُوَهٍ کَانَ یَلْبَسُهَا وَ یَقْعُدُ مَعَ أَصْحَابابِهِ ثُمَّ قَالَ: یَا بِلَالُ، عَلَیَّ بِالْبَغْلَتَیْنِ: الشَّهْبَاءِ ، وَ الدُّلْدُلِ »؛ وَ النَّاقَتَیْنِ: الْعَضْبَاءِ ، وَ الْقَصْوَاءِ ؛ وَ الْفَرَسَیْنِ »: الْجَنَاحِ – کَانَتْ تُوقَفُ بِبَابِ الْمَسْجِدِ لِحَوَائِجِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَبْعَثُ الرَّجُلَ فِی حَاجَتِهِ »، فَیَرْکَبُهُ فَیَرْکُضُهُ » فِی حَاجَهِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ- وَ حَیْزُومٍ- وَ هُوَ الَّذِی کَانَ یَقُولُ: أَقْدِمْ یَا حَیْزُومُ – وَ الْحِمَارِ عُفَیْرٍ »، فَقَالَ: اقْبِضْهَا فِی حَیَاتِی. فَذَکَرَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ أَنَّ أَوَّلَ شَیْ‏ءٍ مِنَ الدَّوَابِّ تُوُفِّیَ عُفَیْرٌ سَاعَهَ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ »، قَطَعَ خِطَامَهُ، ثُمَّ مَرَّ یَرْکُضُ حَتّى‏ أَتى‏ بِئْرَ بَنِی خَطْمَهَ بِقُبَا، فَرَمى‏ بِنَفْسِهِ فِیهَا، فَکَانَتْ قَبْرَه وَ رُوِیَ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: «إِنَّ ذلِکَ الْحِمَارَ کَلَّمَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، فَقَالَ: بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی، إِنَّ أَبِی حَدَّثَنِی عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ، عَنْ أَبِیهِ أَنَّهُ کَانَ مَعَ نُوحٍ فِی السَّفِینَهِ، فَقَامَ إِلَیْهِ نُوحٌ، فَمَسَحَ عَلى‏ کَفَلِهِ، ثُمَّ قَالَ: یَخْرُجُ مِنْ صُلْبِ هذَا الْحِمَارِ حِمَارٌ یَرْکَبُهُ سَیِّدُ » النَّبِیِّینَ وَ خَاتَمُهُمْ، فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنِی ذلِکَ الْحِمَارَ الکافی.چ۱ص۵۸۴_ح۹_دارالحدیث
فلذا این ودیع و علامات به عنوان یکی از نشانه های قطعی وصایت است که اوصیاء پیامبر یکی پس از دیگری متکفل انجام امورات تکفین وصی پیشین و دریافت لوازم مذکور بوده و در مقام احتجاج به امامت هرکدام از اهل بیت(علیهم السلام)استفاده شده است که به نمونه ای از اینها اشاره میگردد:

عبدالاعلی به نقل از امام صادق (علیه السلام) درباره ماجرای وصیت امام باقر(علیه السلام) آورده است:«چون وفاتش نزدیک شد، فرمود: گواهانى را نزد من حاضر کن، من چهار تن از قریش را که نافع غلام عبد اللَّه بن عمر یکى از آنها بود، حاضر کردم.فرمود: بنویس:اینست آنچه یعقوب پسرانش را بدان وصیت میکند «پسرانم همانا خدا این دین را براى شما برگزید نمیرید جز اینکه مسلمان باشید- ۱۲۲ سوره ۲-» و محمد بن على بپسرش جعفر بن محمد وصیت کرد و دستورش داد که او را با بردى که در آن نماز جمعه میخواند، کفن پوشد و با عمامه خودش او را عمامه بندد و قبرش را چهار گوش ساخته، چهار انگشت از زمین بلند کند و سپس آن را واگذارد (از چهار انگشت بلندتر نکند).آنگاه فرمود: وصیت نامه را در هم پیچید و بگواهان فرمود: بروید خدا شما را رحمت کند. پس از رفتن ایشان من گفتم: پدرم! در این وصیت‏نامه چه احتیاجى بگواه گرفتن بود؟ فرمود: من نخواستم که تو (پس از مرگ من) مغلوب باشى و مردم بگویند: او وصیت نکرده است و خواستم تو دلیلى داشته باشى که هر گاه مردى باین بلد آید و گوید وصى فلانى کیست! بگویند فلانى.
متن روایت:عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسى‏، عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى‏عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ، قَالَ: «إِنَّ أَبِی عَلَیْهِ السَّلَامُ اسْتَوْدَعَنِی مَا هُنَاکَ ، فَلَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاهُ، قَالَ: ادْعُ لِی شُهُوداً، فَدَعَوْتُ لَهُ أَرْبَعَهً مِنْ قُرَیْشٍ، فِیهِمْ نَافِعٌ مَوْلى‏ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ، فَقَالَ: اکْتُبْ: هذَا مَا أَوْصى‏ بِهِ یَعْقُوبُ بَنِیهِ: «یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ، و أَوْصى‏ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ إِلى‏ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، و أَمَرَهُ أَنْ یُکَفِّنَهُ فِی بُرْدِه الَّذِی کَانَ یُصَلِّی فِیهِ الْجُمُعَهَ ،و أَنْ یُعَمِّمَهُ بِعِمَامَتِهِ، و أَنْ یُرَبِّعَ قَبْرَهُ، و یَرْفَعَهُ أَرْبَعَ أَصَابِعَ، و أَنْ یَحُلَّ عَنْهُ أَطْمَارَهُ عِنْدَ دَفْنِهِ، ثُمَّ قَالَ لِلشُّهُودِ: انْصَرِفُوا رَحِمَکُمُ اللَّه فَقُلْتُ لَهُ- بَعْدَ مَا انْصَرَفُوا-: یَا أَبَتِ مَا کَانَ فِی هذَا بِأَنْ تُشْهِدَ عَلَیْهِ؟ فَقَالَ: یَا بُنَیَّ کَرِهْتُ أَنْ تُغْلَبَ، و أَنْ یُقَالَ: إِنَّهُ لَمْ یُوصَ إِلَیْهِ، فَأَرَدْتُ أَنْ تَکُونَ لَکَ الْحُجَّهُ
الکافیج۲ص۶۱_دارالحدیث

پنجم:تکلم به همه زبان ها
دیگر صفاتی که امام را از غیر امام جدا میسازد تکلم امام معصوم به همه زبان ها است و این شمولیت حصر خاصی تعم از انسان و حیوان و پرندگان و حشرات و…ندارد. امام معصوم باید بتواند به هر زبانی صحبت کند.
چند بحث حول این ویژگی مطرح میشود اعم از:
۱_تفاوت با معجزه
شاید سوال شود که مسلما تکلم به همه زبانها از حالت اعجازی برون نیست،پس چگونه این مورد را خصوص بحث معجزه وارد نکرده و مجزا آورده شده است. در پاسخ به این سوال باید به این امر اشاره کرد که این تقسیمات و مواردی که بیان میشود منصوص به کلمات معصومین است و در نتیجه حجت کلمات این حضرات میباشد.
فلذا زمانیکه خود معصومین این مورد را به خصوص ذکر کرده اند میتوان به این نتیجه رسید که امام معصوم باید بتواند به جمیع زبان ها صحبت کند و معجزه با اینکه این ویژگی را در بر میگیرد اما در بحث شناخت حجت الهی دربرگیرنده این ویژگی نیست و این مورد باید خصوصا ارائه شود.
۲_قابلیت جعل
نکته مهمی که در این بحث مطرح است اینست که سوال مقدری ذهن کثیری از مردم را مشغول میکند و آن اینست که ای بسا افرادی هستند که به چندین و چند زبان صحبت میکنند؛آیا همه اینان امام هستند؟
باید جواب داد که:درباره این ویژگی که امام باید داشته باشد هیج حصری نیست یعنی امام نه فقط به زبان های مشهور کشوری بلکه به زبان هر قوم و ملیتی با لهجه خود ایشان صحبت میکنند و این یکی از مواردی است که جعل آن محال است و کسی قادر نیست به صدها زبان با لهجه مخصوص آن صحبت کند،کما اینکه در خود ایران همه فارسی حرف میزنند(زبان رسمی)لکن یکی اصفهانی و دیگری شیرازی و یا خراسانی و حتی در خراسان یکی نیشابوری و دیگر تربتی و دیگری سبزواری حرف میزند و چه بسا بعی اوقات معلوم نمیشود چه میگویند و فقط اهل همان شهر و یا روستا متوجه میشود.
و دیگر نکته مهم هم صحبت با حیوانات است که این ویژگی را غیرقابل جعل میکند.
این بحث در رابطه با اصل معجزه و قابل جعل بودن آن نیز مطرح است که با درک صحیح از تعریف معجزه حل خواهد شد و اینجا مجالی برای گفتن آنان نیست
حضرات معصومین نیز این مورد را به عنوان راه شناخت امام معرفی کرده اند که به بعضی از اینان اشاره خواهد شد.

روایت اول:
ابو بصیر از امام ابی الحسن موسی بن جعفر علیهما السّلام نقل کرد که من خدمت ایشان رسیدم گفتم فدایت شوم امام با چه چیزی شناخته میشود ؟فرمود با چند امتیاز اول تصریح پدرش بامامت او و معرفى بمردم که امام است تا حجت بر آنها باشد زیرا پیامبر اکرم علی علیه السّلام را بمنصب امامت تعیین کرد و بمردم معرفى نمود همین طور ائمه علیهم السّلام نیز جانشین خود راتعیین میکنند و بمردم معرفى مینمایند از او سؤال کنند جواب میدهد اگر ساکت باشند او خود ایشان را خبر میدهد و از آنچه فردا اتفاق خواهد افتاد اطلاع میدهد و با تمام زبانها با مردم سخن میگوید. آنگاه رو بمن نموده فرمود هم اکنون بتو علامتى نشان میدهم که اطمینان حاصل کنى. بخدا قسم چیزى نگذشت که مردى از اهالى خراسان وارد شد او بزبان عربى صحبت کرد امام علیه السّلام بفارسى جوابش را داد. خراسانى گفت: آقا خدا نگهدار شما باشد چیزى مانع صحبت کردن من بفارسى نشد جز اینکه گمان میکردم شما فارسى خوب نمیدانید.فرمود سبحان اللَّه اگر من نتوانم جواب ترا بدهم پس چه فضیلتى بر تو دارم.سپس فرمود ابا محمّد براى امام زبان هیچ یک از مردم و پرندهها و چهارپایان و نه هر صاحب روحى مخفى نیست با چنین دلیلى امام را باید شناخت و اگر دراو این صفات نباشد امام نیست.
: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ ع جُعِلْتُ فِدَاکَ بِمَ یُعْرَفُ الْإِمَامُ قَالَ فَقَالَ بِخِصَالٍ أَمَّا أَوَّلُهَا فَإِنَّهُ بِشَیْ‏ءٍ قَدْ تَقَدَّمَ مِنْ أَبِیهِ فِیهِ بِإِشَارَهٍ إِلَیْهِ «۳» لِتَکُونَ عَلَیْهِمْ حُجَّهً وَ یُسْأَلُ فَیُجِیبُ وَ إِنْ سُکِتَ عَنْهُ ابْتَدَأَ وَ یُخْبِرُ بِمَا فِی غَدٍ وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ بِکُلِّ لِسَانٍ ثُمَّ قَالَ لِی یَا أَبَا مُحَمَّدٍ أُعْطِیکَ عَلَامَهً قَبْلَ أَنْ تَقُومَ فَلَمْ أَلْبَثْ أَنْ دَخَلَ عَلَیْنَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ فَکَلَّمَهُ الْخُرَاسَانِیُّ بِالْعَرَبِیَّهِ فَأَجَابَهُ أَبُو الْحَسَنِ ع بِالْفَارِسِیَّهِ فَقَالَ لَهُ الْخُرَاسَانِیُّ وَ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا مَنَعَنِی أَنْ أُکَلِّمَکَ بِالْخُرَاسَانِیَّهِ غَیْرُ أَنِّی ظَنَنْتُ أَنَّکَ لَا تُحْسِنُهَا فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ إِذَا کُنْتُ لَا أُحْسِنُ أُجِیبُکَ فَمَا فَضْلِی عَلَیْکَ ثُمَّ قَالَ لِی یَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ الْإِمَامَ لَا یَخْفَى عَلَیْهِ کَلَامُ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ وَ لَا طَیْرٍ وَ لَا بَهِیمَهٍ وَ لَا شَیْ‏ءٍ فِیهِ الرُّوحُ فَمَنْ لَمْ یَکُنْ هَذِهِ الْخِصَالُ فِیهِ فَلَیْسَ هُوَ بِإِمَامٍ.الکافیج۱ص۲۸۵
روایت دوم:
أبو الجارود گوید: از امام باقر علیه السلام پرسیدم امام با چه نشانه اى شناخته میگردد؟ فرمود: با چند خصلت که در اوست و نخستین آنها تصریح از جانب خداوند تبارک و تعالى بر امامت او، نشانهاى است بر مردم که حجّت خدا بر ایشان باشد، چون پیامبر صلى اللَّه علیه و آله که على علیه السلام را به امامت منصوب نمود، با بردن نام او و تعیین وى، او را به مردم شناساند، و همچنین ائمه علیهم السلام که هر یک امام بعدى، را منصوب مىنماید، نشانه دیگر آن است که هر چیز از او پرسیده شود فوراً پاسخ مىدهد، و اگر در محضرش سکوت کنند او آغاز سخن نموده، و مردم را از آنچه فردا پیش آید آگاه میسازد، و نشانه دیگر آنکه به هر لهجه و لغت و زبانى با مردم به گفتگومیپردازد. حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ هَارُونَ الْعَبْسِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا کَثِیرُ بْنُ عَیَّاشٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَر الْبَاقِرَ ع بِمَ یُعْرَفُ الْإِمَامُ قَالَ بِخِصَالٍ أَوَّلُهَا نَصٌّ مِنَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى عَلَیْهِ وَ نَصْبُهُ عَلَماً لِلنَّاسِ حَتَّى یَکُونَ عَلَیْهِمْ حُجَّهً لِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص نَصَبَ عَلِیّاً ع وَ عَرَّفَهُ النَّاسَ بِاسْمِهِ وَ عَیْنِهِ وَ کَذَلِکَ الْأَئِمَّهُ ع یَنْصِبُ الْأَوَّلُ الثَّانِیَ وَ أَنْ یُسْأَلَ فَیُجِیبَ وَ أَنْ یُسْکَتَ عَنْهُ فَیَبْتَدِئَ وَ یُخْبِرَ النَّاسَ بِمَا یَکُونُ فِی غَدٍ وَ یُکَلِّمَ النَّاسَ بِکُلِّ لِسَانٍ وَ لُغَهٍ.معانی الاخبار_ص۱۰۱.

روایت سوم:
احمد بن زیاد همدانىّ- رضى اللَّه عنه- بسند مذکور در متن از ابو الصّلت هروى روایت کرد که گفت: حضرت رضا علیه السّلام با افراد بزبان خودشان گفتگو میکرد، و بخدا قسم فصیحترین مردمان و عالمترین اشخاص بهر زبان و لغتی بود، روزى بحضرتش عرضکردم: یا ابن رسول اللَّه! من در شگفتم از اینکه شما بتمامى لغات با اختلافاتى که دارند این طور تسلّط و آگاهى دارید، فرمود: اى پسر صلت من حجّت خدا بر بندگان اویم، و خداوند حجّتى بر قومى نمی انگیزدکه زبان آنان را نفهمد و لغاتشان را نداند، آیا این خبر بتو نرسیده است که امیرالمؤمنین علىّ علیه السّلام فرمود:ما دادهشدهایم فصل الخطاب را (، پس آیا این نیرو جز (» اوتینا فصل الخطاب «معرفت به هر زبان و لغتى است؟.
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِی الصَّلْتِ الْهَرَوِیِّ قَالَ: کَانَ الرِّضَا ع یُکَلِّمُ النَّاسَ بِلُغَاتِهِمْ وَ کَانَ وَ اللَّهِ أَفْصَحَ النَّاسِ وَ أَعْلَمَهُمْ بِکُلِّ لِسَانٍ وَ لُغَهٍ فَقُلْتُ لَهُ یَوْماً یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّی لَأَعْجَبُ مِنْ مَعْرِفَتِکَ بِهَذِهِ اللُّغَاتِ عَلَى اخْتِلَافِهَا فَقَالَ یَا أَبَا الصَّلْتِ أَنَا حُجَّهُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ مَا کَانَ اللَّهُ لِیَتَّخِذَ حُجَّهً عَلَى قَوْمٍ وَ هُوَ لَا یَعْرِفُ لُغَاتِهِمْ أَ وَ مَا بَلَغَکَ قَوْلُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع أُوتِینَا فَصْلَ الْخِطابِ فَهَلْ فَصْلُ الْخِطَابِ إِلَّا مَعْرِفَهُ اللُّغَاتِعیون اخبار الرضاج۲_ص۲۲۸
روایت چهارم:
…بعد فرمود: بعد از پیامبر- صلّى اللَّه علیه و آله- کسى امام است که قیام کند به آنچه پیامبر به آن قیام کرده است و بتواند کارهاى او را انجام دهد. و امامتش را با دلایل و براهین، ثابت کند.رأس الجالوت گفت: دلایل امامت چیست؟فرمود: اینکه امام، به تورات، انجیل، زبور و قرآن، احاطه داشته باشد و با هرکدام به کتاب خودشان احتجاج کند. و اینکه: همه زبانها را بداند و با اهل هر زبانى، به زبان خودش، مباحثه کند. و افزون بر اینها، باید از هر آلودگى و عیبى،پاک باشد. و همچنین عادل، با انصاف، حکیم، دلسوز و مهربان، بردبار، اهل بخشش و گذشت، راستگو و نیکوکار، صمیمى، امین و مطمئن باشد. و امورمردم را حلّ و فصل کند.
قَالَ الرِّضَا ع : فَاعْلَمُوا أَنَّهُ لَیْسَ بِإِمَامٍ بَعْدَ مُحَمَّدٍ إِلَّا مَنْ قَامَ بِمَا قَامَ بِهِ مُحَمَّدٌ حِینَ یُفْضَى الْأَمْرُ إِلَیْهِ وَ لَا تَصْلُحُ الْإِمَامَهُ إِلَّا لِمَنْ حَاجَّ الْأُمَمَ بِالْبَرَاهِینِ لِلْإِمَامَهِ فَقَالَ رَأْسُ الْجَالُوتِ وَ مَا هَذَا الدَّلِیلُ عَلَى الْإِمَامِ ؟ قَالَ أَنْ یَکُونَ عَالِماً بِالتَّوْرَاهِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الزَّبُورِ وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ فَیُحَاجَّ أَهْلَ التَّوْرَاهِ بِتَوْرَاتِهِمْ وَ أَهْلَ الْإِنْجِیلِ بِإِنْجِیلِهِمْ وَ أَهْلَ الْقُرْآنِ بِقُرْآنِهِمْ وَ أَنْ یَکُونَ عَالِماً بِجَمِیعِ اللُّغَاتِ حَتَّى لَایَخْفَى عَلَیْهِ لِسَانٌ وَاحِدٌ فَیُحَاجَّ کُلَّ قَوْمٍ بِلُغَتِهِمْ ثُمَّ یَکُونَ مَعَ هَذِهِ الْخِصَالِ تَقِیّاً نَقِیّاً مِنْ کُلِّ دَنَسٍ طَاهِراً مِنْ کُلِّ عَیْبٍ عَادِلًا مُنْصِفاً حَکِیماً رَءُوفاً رَحِیماً حَلِیماًغَفُوراً عَطُوفاً صَدُوقاً بَارّاً مُشْفِقاً أَمِیناً مَأْمُوناً رَاتِقاً فَاتِقا … الخرائج و الجرائحج۱_۳۵۰

مواردی از تکلم حضرات به زبان های دیگر
روایت اول:
گروهى از مردم خراسان بر امام صادق علیه السلام وارد شدند. پیش از این که آنها چیزى بپرسند، ایشان به زبان عربی فرمودند: «هر که مالى جمع کند و آن را نگه دارد، خداوند به همان مقدار کیفرش مى کند».آنها به فارسى گفتند: ما عربى نمى فهمیم. امام علیه السلام به زبان فارسى فرمودند: «هر که دِرَم اندوزد، جزایش دوزخ باشد ».
رَوَى أَحْمَدُ بْنُ فَارِسٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: دَخَلَ إِلَیْهِ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ فَقَالَ ابْتِدَاءً مَنْ جَمَعَ مَالًا یَحْرُسُهُ عَذَّبَهُ اللَّهُ عَلَى مِقْدَارِهِ فَقَالُوا بِالْفَارِسِیَّهِ لَا نَفْهَمُ بِالْعَرَبِیَّهِ فَقَالَ لَهُمْ هر که درم اندوزد جزایش دوزخ باشد وَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ مَدِینَتَیْنِ إِحْدَاهُمَا بِالْمَشْرِقِ وَ الْأُخْرَى بِالْمَغْرِبِ عَلَى کُلِّ مَدِینَهٍ سُورٌ مِنْ حَدِیدٍ فِیهَا أَلْفُ أَلْفِ بَابٍ مِنْ ذَهَبٍ کُلُّ بَابٍ بِمِصْرَاعَیْنِ وَ فِی کُلِّ مَدِینَهٍ سَبْعُونَ أَلْفَ إِنْسَانٍ مُخْتَلِفَاتِ اللُّغَاتِ وَ أَنَا أَعْرِفُ جَمِیعَ تِلْکَ اللُّغَاتِ وَ مَا فِیهَا وَ مَا بَیْنَهُمَا حُجَّهٌ غَیْرِی وَ غَیْرُ آبَائِی وَ غَیْرُ أَبْنَائِی بَعْدِی.بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۴۷، ص: ۱۱۹

روایت دوم:

عمّار ساباطى گفت: امام صادق (ع) [به زبان نبطى] به من فرمودند: ای عمار «ابو مسلم فظلّله فکساه فکسحه بساطورا»عمّار گفت: به ایشان عرض کردم: من هیچ نبطى را ندیدم که به زبان نبطى فصیح تر از شما سخن بگوید. حضرت (ع) فرمودند: اى عمّار، در همه زبان ها [همین گونه است].
نکته مهم این روایت کلام عمار است که از فصاحت حضرت متعجب میشود و حضرت میفرمایند ما در همه زبان ها فصیح ترین اهل آن قوم هستیم،و این همان نکته ای بود که سابقا بدان اشاره شد که امام زبان هر قومی را بهتر از خود ایشان مسلط است.

  • حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی الْقَاسِمِ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عِمْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِیِّ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَا عَمَّارُ «أَبُو مُسْلِمٍ فظلله فکساه فکسحه بساطورا» قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا رَأَیْتُ نَبَطِیّاً أَفْصَحَ مِنْکَ فَقَالَ یَا عَمَّارُ وَ بِکُلِّ لِسَانٍ.بصائرالدرجات_ص۳۳.

روایت سوم:
ابوهاشم جعفرى مى گوید: به محضر امام هادى (ع) شرفیاب شدم؛ با من به زبان هندى سخن گفتند؛ من نتوانستم نیکو پاسخ بگویم. پیش آن حضرت (ع) کیسه اى چرمى پر از سنگ ریزه بود. ایشان یکى از سنگ ریزه ها را برگرفتند در دهان خویش نهادند؛ خوب مکیدند و سپس نزد من نهادند؛ من آن را در دهان گذاردم. به خدا سوگند هنوز از محضر آن حضرت (ع) برنخاسته بودم که توان یافتم به هفتاد و سه زبان سخن بگویم که نخستین آن ها زبان هندى بود.
عَنْ أَبِی هَاشِمٍ الْجَعْفَرِیِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی الْحَسَنِ ع فَکَلَّمَنِی بِالْهِنْدِیَّهِ فَلَمْ أُحْسِنْ أَنْ أَرُدَّ عَلَیْهِ وَ کَانَ بَیْنَ یَدَیْهِ رَکْوَهٌ مَلْأَى حَصًا فَتَنَاوَلَ حَصَاهً وَاحِدَهً وَ وَضَعَهَا فِی فِیهِ وَ مَصَّهَا مَلِیّاً ثُمَّ رَمَى بِهَا إِلَیَّ فَوَضَعْتُهَا فِی فَمِی فَوَ اللَّهِ مَا بَرِحْتُ مِنْ عِنْدِهِ حَتَّى تَکَلَّمْتُ بِثَلَاثَهٍ وَ سَبْعِینَ لِسَاناً أَوَّلُهَا الْهِنْدِیَّهبحارالانوارج۵۰_ص۱۳۶
روایت چهارم:
از ابن ابى حمزه، روایت شده است که گفت من در محضر امام هفتم (ع) بودم، سى برده که از حبشه براى آن حضرت (ع) خریده بودند، وارد شدند. یکى از آنان سخن گفت؛ خوش سخن بود. امام هفتم (ع) به زبان حبشى به او پاسخ دادند. آن غلام شگفت زده شد و همه غلامان تعجّب کردند. آنان مى پنداشتند که آن حضرت (ع) سخنشان را نمى فهمند . امام هفتم (ع) به او فرمودند: من مالى را به تو مى پردازم، تو به هر یک از غلامان سى درهم بپرداز. غلامان بیرون رفتند و برخى از آنان به برخى دیگر گفتند: آن حضرت (ع) به زبان ما فصیح تر از ماست و این نعمتى از سوى خداوند بر ماست. على بن حمزه گفت: آن گاه غلامان، بیرون رفتند. من گفتم: اى پسر رسول خدا (ص)، دیدم که شما با حبشیان به زبان حبشى سخن مى گویید. فرمود: آرى. گفتم: شما تنها به آن غلام فرمان دادید. فرمود: آرى، فرمان دادم که یارانش را سفارش به نیکى کند و به هر کدام از آنان ماهانه سى درهم بپردازد، از سخن گفتنش معلوم شد که داناترین آن هاست. او از پسران شاهان است. از این رو او را بر آنان گماشتم و درباره نیازمندى هایشان سفارش کردم. علاوه بر این ها، وى غلام راست پیشه اى است. سپس فرمود: شاید تو از سخن گفتن من با آنان به زبان حبشى شگفت زده شدى؟ گفتم: آرى به خدا سوگند. فرمود تعجّب مکن، آنچه از کار من بر تو پوشیده مانده، شگفت تر و تعجّب آمیزتر است. آن چه شنیدى نیست مگر مانند پرنده اى که با منقارش از دریا قطره اى برگیرد. آیا مى پندارى با یک قطره، از آب دریا مى کاهد؟ امام به گونه دریاست، آنچه دارد پایان نمى پذیرد و شگفتى هاى او از دریا بیشتر است.

رُوِیَ عَنِ ابْنِ أَبِی حَمْزَهَ قَالَ کُنْتُ عِنْدَ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَى ع إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ ثَلَاثُونَ مَمْلُوکاً مِنَ الْحَبَشَهِ اشْتُرُوْا لَهُ فَتَکَلَّمَ غُلَامٌ مِنْهُمْ فَکَانَ جَمِیلًا بِکَلَامٍ فَأَجَابَهُ مُوسَى ع بِلُغَتِهِ فَتَعَجَّبَ الْغُلَامُ وَ تَعَجَّبُوا جَمِیعاً وَ ظَنُّوا أَنَّهُ لَا یَفْهَمُ کَلَامَهُمْ فَقَالَ لَهُ مُوسَى إِنِّی لَأَدْفَعُ إِلَیْکَ مَالًا فَادْفَعْ إِلَى کُلٍّ مِنْهُمْ ثَلَاثِینَ دِرْهَماً فَخَرَجُوا وَ بَعْضُهُمْ یَقُولُ لِبَعْضٍ إِنَّهُ أَفْصَحُ مِنَّا بِلُغَاتِنَا وَ هَذِهِ نِعْمَهٌ مِنَ اللَّهِ عَلَیْنَا قَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی حَمْزَهَ فَلَمَّا خَرَجُوا قُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ رَأَیْتُکَ تُکَلِّمُ هَؤُلَاءِ الْحَبَشِیِّینَ بِلُغَاتِهِمْ قَالَ نَعَمْ قَالَ وَ أَمَرْتَ ذَلِکَ الْغُلَامَ مِنْ بَیْنِهِمْ بِشَیْ‏ءٍ دُونَهُمْ قَالَ نَعَمْ أَمَرْتُهُ أَنْ یَسْتَوْصِیَ بِأَصْحَابِهِ خَیْراً وَ أَنْ یعْطِیَ کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ فِی کُلِّ شَهْرٍ ثَلَاثِینَ دِرْهَماً لِأَنَّهُ لَمَّا تَکَلَّمَ کَانَ أَعْلَمَهُمْ فَإِنَّهُ مِنْ أَبْنَاءِ مُلُوکِهِمْ فَجَعَلْتُهُ عَلَیْهِمْ وَ أَوْصَیْتُهُ بِمَا یَحْتَاجُونَ إِلَیْهِ وَ هُوَ مَعَ هَذَا غُلَامُ صِدْقٍ ثُمَّ قَالَ لَعَلَّکَ عَجِبْتَ مِنْ کَلَامِی إِیَّاهُمْ بِالْحَبَشَهِ قُلْتُ إِی وَ اللَّهِ قَالَ لَا تَعْجَبْ فَمَا خَفِیَ عَلَیْکَ مِنْ أَمْرِی أَعْجَبُ وَ أَعْجَبُ وَ مَا الَّذِی سَمِعْتَهُ مِنِّی إِلَّا کَطَائِرٍ أَخَذَ بِمِنْقَارِهِ مِنَ الْبَحْرِ قَطْرَهً أَ فَتَرَى هَذَا الَّذِی یَأْخُذُهُ بِمِنْقَارِهِ یَنْقُصُ مِنَ الْبَحْرِ وَ الْإِمَامُ بِمَنْزِلَهِ الْبَحْرِ لَا یَنْفَدُ مَا عِنْدَهُ وَ عَجَائِبُهُ أَکْثَرُ مِنْ عَجَائِبِ الْبَحْر_بحارالانوار (ط – بیروت)، ج ۴۸، ص ۷۰.

ششم:آزمایش کردن
حضرات معصومین شیعیان خود را ترغیب به امتحان کردن هر مدعی امامت و یا مهدویت میکردند بالاخص در عصر غیبت؛نعمانی به سند خودش از مفضل بن عمر نقل کرده: گفت:شنیدم امام صادق علیه السّلام مى‌فرماید: «همانا صاحب این امر را دو غیبت است که در یکى از آن دو نزد خانواده خود باز مى‌گردد و در دیگرى گفته مى‌شود:او مرده است،در کدام سرزمین رهسپار است‌؟ عرض کردم:چون آن زمان پیش آید ما چه کنیم‌؟فرمود:اگر ادّعاکننده‌اى مدّعى شد؛از مدعی آن مسائل بزرگ را که فقط‍‌ کسى چون صاحب این امر مى‌تواند بدان پاسخ دهد بپرسید. الغیبه للنعمانی،۱۷۸.

کلینی به سند خودش از هشام بن سالم نقل کرده:گوید:پس از وفات امام صادق علیه السّلام من و مؤمن الطاق در مدینه بودیم،مردم همه دور عبد اللّه بن جعفر گرد آمده بودند و اتفاق داشتند که بعد از پدرش او امام است،من و صاحب الطاق هم نزد او رفتیم و مردم هم نزد او بودند و این توجه به او براى این بود که از امام صادق علیه السّلام روایت داشتند که:امر امامت در پسر بزرگ است به شرط‍‌ این که عیبى نداشته باشد،ما نزد او رفتیم و از او پرسشهائى کردیم که از پدرش امام صادق علیه السّلام پرسش مى‌کردیم،از او پرسیدیم زکات در چند درهم واجب است‌؟گفت:در ۲۰۰ درهم ۵ درهم است،گفتم:درصد درهم چطور؟گفت:۲ درهم و نیم گفتم:به خدا،مرجئه هم این حرف را نمى‌گویند، گوید:دست به آسمان برداشت و گفت:به خدا من نمى‌دانم که مرجئه چه مى‌گویند؟(هشام بن سالم)گوید:ما از نزد او گمراه و سرگردان بیرون آمدیم و نمى‌دانستیم به کجا رویم من بودم و ابو جعفر احول در یکى از کوچه‌هاى مدینه،گریان و سرگردان نشستیم و نمى‌دانستیم به کجا رو کنیم و به سوى چه کسى برویم و مى‌گفتیم،به سوى مرجئه،به سوى زیدیه،به سوى معتزله،به سوى خوارج.ما در این حال بودیم که چشمم به پیرمردى ناشناس افتاد که با دست به من اشاره مى‌کرد و من ترسیدم که مبادا از جاسوسان ابى جعفر منصور باشد،زیرا او در مدینه جاسوسانى داشت که مأموریت داشتند بدانند شیعیان امام صادق به امامت چه کسى اتفاق مى‌کنند تا گردن او را بزنند،من ترسیدم از آنها باشد، من به رفیقم احول گفتم:از من دور شو زیرا من بر خود و تو نگرانم و او مرا مى‌خواند نه تو را،از من دور شو مبادا هلاک شوى و به زیان خود کمک کنى او کمى دور شد و من به دنبال آن پیرمرد به راه افتادم زیرا معتقد بودم که از او خلاصى ندارم و دنبال او رفتم تا به در خانۀ امام کاظم علیه السّلام رسیدم،در آن‌جا مرا تنها گذاشت و خودش رفت.دیدم خادمى بر در خانه است و بى‌پرسش به من گفت:بفرمائید داخل خدا رحمتت کند.من در خانه وارد شدم و بى‌انتظار ابو الحسن موسى علیه السّلام را دیدم و با من آغاز سخن کرد و فرمود:نه به سوى مرجئه و نه به سوى قدریه و نه به سوى زیدیه و نه معتزله و نه خوارج،به سوى من،به سوى من.من گفتم:قربانت،پدرت درگذشت‌؟فرمود:آرى،گفتم:مرد؟فرمود:آرى،گفتم:بعد از او چه کسى امام ما است‌؟فرمود:اگر خدا خواهد تو را به امامت رهبرى مى‌کند،گفتم:قربانت،عبد اللّه معتقد است که پس از پدرش اوست،فرمود:عبد اللّه مى‌خواهد خدا عبادت نشود.عرض کردم:قربانت،پس از او چه کسى امام است‌؟فرمود:اگر خدا خواهد تو را هدایت نماید گوید:گفتم:قربانت،شما هستید آن امام،فرمود:نه من این را به تو نمى‌گویم،با خود گفتم:من درست سؤال نکردم،سپس به او گفتم:قربانت،براى شما امامى هست، فرمود:نه،در این‌جا یک احترام و هیبتى از آن حضرت بر دل من وارد شد که جز خدا عز و جل نمى‌داند،بیش از آنچه در موقع تشرّف به حضور پدرش از او در دل من واقع مى‌شد.سپس گفتم:قربانت،از تو بپرسم چنانچه از پدرت مى‌پرسیدم‌؟ فرمود:بپرس تا جواب بگیرى ولى فاش مکن،اگر فاش کنى،همان سر به باد دادن است،از او پرسش کردم و معلوم شد دریائى است بیکران،گفتم:قربانت،شیعیان تو و پدرت اکنون سرگردانند،من به آن‌ها اعلام کنم و آنها را به شما دعوت کنم،با تعهد بر کتمانى که از من گرفتید، فرمود:به هرکدام که رشید و خردمند و رازدارند اعلام کن و با آنها شرط‍‌ کن کتمان کنند،اگر فاش سازند،سر به باد دادن است و اشاره به گلوى مبارک خود کرد.گوید:از نزد آن حضرت بیرون آمدم و به ابو جعفر احول برخوردم،گفت:چه خبر دارى‌؟گفتم:راه هدایت،و داستان را برایش بازگفتم،گوید:سپس فضیل و ابو بصیر را دیدار کردیم و آنها هم خدمت آن حضرت رسیدند و سخن او را شنیدند و با او سوال و جواب کردند و به امامت آن حضرت یقین نمودند،سپس مردم شیعه با ما فوج، فوج،تماس گرفتند،هرکه خدمت آن حضرت رسید یقین به امامت او کرد،جز دسته عمار و اصحاب او،و عبد اللّه تنها ماند،کمى از مردم به وى مراجعه مى‌کردند،چون چنین دید،حال مردم را پرسید،به او گزارش دادند که هشام مردم را از دور تو پراکنده کرد، هشام گوید: او چند نفر را در مدینه گماشته بود که مرا بزنند.
کافی،ج۱ص۳۵۱.
کلینی به سند خودش از امام صادق روایت کرده که حضرت فرمودند: راستى خدا در زمین خود،حجتى نمى‌گذارد که از چیزى پرسش شود و بگوید نمى‌دانم
کافی،ج۱ص۲۲۷.

باید دانست که منظور ائمه اطهار علیهم السلام از آن علمی که راه شناخت است چیست؟ آیا منحصرا به علم و رشته خاصی است و یا عکس آن و هیچ محدودتی ندارد؟
در اینباره نیز روایاتی به بیان منظور علم بیان شده است و شاخصه هایی را برای آن نامبرده اند که به شه تای اینان اشاره میشود:
روایت اول:
علی بن محمد سمری گفت:به سوی حضرت(امام زمان عج)نوشتم و از وی پرسیدم از آنچه که از علوم در نزد تو است و نوشتند:علم ما بر سه وجه است:گذشته و آینده و حادث؛اما گذشته که تفسیر است و اما آینده که موقوف بوده و اما حادث (حال)،انداختن در قلوب و زمزمه در گوش هاست و این بهترین علم ماست و بعد از پیامبر ما رسول دیگری نمیباشد.
_ وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ السَّمُرِیُّ «۵»: کَتَبْتُ إِلَیْهِ أَسْأَلُهُ عَمَّا عِنْدَکَ مِنَ الْعُلُومِ، فَوَقَّعَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): «عِلْمُنَا عَلَى ثَلَاثَهِ أَوْجُهٍ: مَاضٍ، وَ غَابِرٌ، وَ حَادِثٌ؛ أَمَّا الْمَاضِی فَتَفْسِیرٌ. وَ أَمَّا الْغَابِرُ فَمَوْقُوفٌ، وَ أَمَّا الْحَادِثُ فَقَذْفٌ فِی الْقُلُوبِ، وَ نَقْرٌ فِی الْأَسْمَاعِ، وَ هُوَ أَفْضَلُ عِلْمِنَا، وَ لَا نَبِیَّ بَعْدَ نَبِیِّنَا (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)دلائل الإمامه (ط – الحدیثه)، ص: ۵۲۴

روایت دوم:
علی سائی از امام موسی کاظم(علیه السلام) نقل میکند که حضرتش فرمود: کمال علم ما بر سه جهت است؛گذشته،آینده و حادث،اما گذشته که تفسیر شده است برای ما و اما آینده پس نوشته شده است برای ما و اما حادث گاهی در دل افتد و گاهی در گوش اثر کند،و این بهترین دانش ماست و نبی بعد پیامبر ما نیست .
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَمِّهِ حَمْزَهَ بْنِ بَزِیعٍ عَنْ عَلِیٍّ السَّائِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ مُوسَى ع قَالَ قَالَ: مَبْلَغُ عِلْمِنَا عَلَى ثَلَاثَهِ وُجُوهٍ مَاضٍ وَ غَابِرٍ وَ حَادِثٍ فَأَمَّا الْمَاضِی فَمُفَسَّرٌ وَ أَمَّا الْغَابِرُ فَمَزْبُورٌ وَ أَمَّا الْحَادِثُ فَقَذْفٌ فِی الْقُلُوبِ وَ نَقْرٌ فِی الْأَسْمَاعِ «۴» وَ هُوَ أَفْضَلُ عِلْمِنَا وَ لَا نَبِیَّ بَعْدَ نَبِیِّنَاالکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏۱، ص: ۲۶۴ تفسیر علامه مجلسی جناب مجلسی در کتاب خودشان این سه نوع علم را اینگونه تفسیر میکنند: علم«ماضی»یعنی علمی که تفسیر شده بدین معنا که پیامبر برای ما تفسیر کرده است،اما آینده یعنی علومی که متعلق به امور حتمی است که رخ خواهد داد پس «نوشته شده» بدین معناست که برای ما مکتوب شده در جامعه و مصحف فاطمه(سلام الله علیها)و غیر ایندو،و شرایع و احکام،امکان دارد داخل کردن ایندو در علم ماضی یا آینده و یا با فرق گذاشتن. و اما علم حادث چیزی است که تجدد بخشیده شده از جانب خدا حتمیت آن که از امور بدائیه است و یا علوم و معارف ربانیه است و یا تفصیل مجملات است.بدون واسطه «قذف در قلوب» است به الهام از سمت خداوند و «نقر فی الاسماع»با واسطه ملکی است.و این علم از افضل علوم ایشان است به علت اینکه مختص به اینان است. “ ماض” أی ما تعلق بالأمور الماضیه و” غابر” أی ما تعلق بالأمور الآتیه، قال فی القاموس: غبر الشی‏ء غبرا أی بقی و الغابر الباقی و الماضی و هو من الأضداد” فأما الماضی فمفسر” أی فسره لنا رسول الله” و أما الغابر” أی العلوم المتعلقه بالأمور الآتیه المحتومه” فمزبور” أی مکتوب لنا فی الجامعه و مصحف فاطمه و غیرهما، و الشرائع و الأحکام یمکن إدخالهما فی الأول أو فی الثانی أو بالتفریق” و أما الحادث” و هو ما یتجدد من الله حتمه من الأمور البدائیه، أو العلوم و المعارف الربانیه أو تفصیل المجملات أو الأعم” فقذف فی القلوب” بالإلهام من الله تعالى بلا توسط ملک أو نقر فی الإسماع، بتحدیث الملک و کونه من أفضل علومهم لاختصاصه بهم و لحصولهم. مرآه العقولج۳ص۱۳۶.

در اینکه حضرات معصومین علیهم السلام علمی لدنی و وراثتی از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)که بازگشت آن نیز به الله متعال است را دارا میباشند شکی نیست (به شهادت آیه«و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی»آیه۳و۴سوره نجم_تمامی کلمات پیامبر وحیانی بوده و وراثت علم ایشان به ائمه نیز در همین حکم قرار میگیرد.)؛لکن برای تکمل بحث و اثبات این ادعا به چند نمونه روایت در ادامه اشاره خواهد شد.
روایت اول:
سیف تمار مى‌گوید:جمعى از شیعه بودیم که در حجر(کنار خانه کعبه) خدمت امام صادق علیه السّلام بودیم،آن حضرت فرمود:جاسوسى مراقب ماست،ما به راست و چپ نگاه کردیم و کسى را ندیدیم و گفتم جاسوسى بر ما گمارده نیست،حضرت سه بار فرمود:سوگند به پروردگار کعبه و پروردگار این ساختمان همین است که مى‌گویم،اگر من همراه موسى و خضر بودم به آن‌ها مى‌گفتم که من از آن دو اعلمم و به آنها بدانچه در دست نداشتند خبر مى‌دادم،زیرا به موسى و خضر علیه السّلام علم آن‌چه بوده داده شده بود و به آن‌ها علم آن‌چه مى‌باشد و آن‌چه خواهد بود تا قیامت به آن‌ها داده نشده بود(لیکن ما از راه وراثت از رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله بدست آوردیم .)
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَیْنِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ اَلْأَحْمَرِ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ سَیْفٍ اَلتَّمَّارِ قَالَ: کُنَّا مَعَ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ جَمَاعَهً مِنَ اَلشِّیعَهِ فِی اَلْحِجْرِ فَقَالَ عَلَیْنَا عَیْنٌ فَالْتَفَتْنَا یَمْنَهً وَ یَسْرَهً فَلَمْ نَرَ أَحَداً فَقُلْنَا لَیْسَ عَلَیْنَا عَیْنٌ فَقَالَ وَ رَبِّ اَلْکَعْبَهِ وَ رَبِّ اَلْبَنِیَّهِ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ لَوْ کُنْتُ بَیْنَ مُوسَى وَ اَلْخَضِرِ لَأَخْبَرْتُهُمَا أَنِّی أَعْلَمُ مِنْهُمَا وَ لَأَنْبَأْتُهُمَا بِمَا لَیْسَ فِی أَیْدِیهِمَا لِأَنَّ مُوسَى وَ اَلْخَضِرَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ أُعْطِیَا عِلْمَ مَا کَانَ وَ لَمْ یُعْطَیَا عِلْمَ مَا یَکُونُ وَ مَا هُوَ کَائِنٌ حَتَّى تَقُومَ اَلسَّاعَهُ وَ قَدْ وَرِثْنَاهُ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وِرَاثَهً . الکافی , جلد ۱ , صفحه ۲۶۰
و نکته جائز اهمیت این روایت علاوه بر تصریح وراثت علمی حضرات از رسول خدا(صلّى اللّه علیه و اله)به علم حال و آینده اشاره کرده اند و بیان میدارند که غیر از این حضرات کسی از آن علم برخوردار نمیباشد.
روایت دوم:
امام صادق(علیه السلام) فرمودند:ای یونس زمانی که اراده علم صحیح کردی پس نزد ما اهل بیت است.همانا ما ارث بردیم آنرا،و کلام رسید تا اینکه فرمودند:آن علم را کسی ارث نمیبرد الا ائمه دوازده گانه،گفتم برای من نام های ایشان را بگو یابن رسول الله،فرمود:اول ایشان علی بن ابیطالب(علیه السلام)و بعد آن حسن و حسین و بعد آن علی بن الحسین و بعد محمد بن علی و بعد من و بعد موسی فرزندم و بعد موسی فرزندش علی و بعد علی فرزندش محمد و بعد محمد فرزندش علی وبعد علی حسن و بعد حسن حجه است .
وَ عَنْهُ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُوسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَمَّامٍ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ اَلْحِمْیَرِیِّ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ اَلْعَبْدِیِّ عَنْ دَاوُدَ بْنِ کَثِیرٍ اَلرَّقِّیِّ عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ عَنِ اَلصَّادِقِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فِی حَدِیثٍ قَالَ: یَا یُونُسُ إِذَا أَرَدْتَ اَلْعِلْمَ اَلصَّحِیحَ فَعِنْدَنَا أَهْلَ اَلْبَیْتِ، فَإِنَّا وَرِثْنَاهُ إِلَى أَنْ قَالَ: مَا وَرِثَهُ إِلاَّ اَلْأَئِمَّهُ اَلاِثْنَا عَشَرَ قُلْتُ: سَمِّهِمْ لِی یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ: قَالَ: أَوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ، وَ بَعْدَهُ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ وَ بَعْدَهُ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ، وَ بَعْدَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، ثُمَّ أَنَا وَ بَعْدِی مُوسَى اِبْنِی، وَ بَعْدَ مُوسَى عَلِیٌّ اِبْنُهُ، وَ بَعْدَ عَلِیٍّ مُحَمَّدٌ اِبْنُهُ، وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ عَلِیٌّ اِبْنُهُ، وَ بَعْدَ عَلِیٍّ اَلْحَسَنُ، وَ بَعْدَ اَلْحَسَنِ اَلْحُجَّهُ. وَ رَوَاهُ أَیْضاً بِإِسْنَادٍ آخَرَ. إثبات الهداه بالنصوص و المعجزات , جلد ۲ , صفحه ۱۸۲.

روایت سوم:
از امام صادق(ع) درباره ( قالَ الّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ) {نمل۴۰}سؤال شد. امام(ع) بین انگشتان دست خود را فاصله انداخت و آنها را روی سینه خویش گذارد و فرمود: «به خدا قسم! تمام علم کتاب در نزد ما اهل بیت است» مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی زَاهِرٍ عَنِ الْخَشَّابِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ کَثِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ‏ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ «۵» قَالَ فَفَرَّجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بَیْنَ أَصَابِعِهِ فَوَضَعَهَا فِی صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ وَ عِنْدَنَا وَ اللَّهِ عِلْمُ الْکِتَابِ کُلُّهُ_ الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏۱، ص: ۲۲۹
روایت چهارم:
سدیر می‌گوید: به امام صادق(ع) گفتم: فدایت گردم! از حقیقت خودتان برایم بگویید. امام فرمودند: «ما خزانه‌داران علم الهی هستیم، ما ترجمان وحی خداییم».
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْأَهْوَازِیِّ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِی طَالِبٍ عَنْ سَدِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا أَنْتُمْ قَالَ نَحْنُ خُزَّانُ اللَّهِ عَلَى عِلْمِ اللَّهِ نَحْنُ تَرَاجِمَهُ وَحْیِ اللَّهِ نَحْنُ الْحُجَّهُ الْبَالِغَهُ عَلَى مَا دُونَ السَّمَاءِ وَ فَوْقَ الْأَرْضِ_بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۲۶، ص: ۱۰۵.

در نتیجه اگر مدعی پیدا شود و قصد ادعای علم کند باید اولا علاوه بر گذشته از حال و آینده نیز خبر دهد که این امر حتی برای نا اهلین آشنا به علوم غریبه نیز محال است و از طوق ایشان خارج است.
پس این ویژگی نیز یکی از مهمترین راه های شناخت حجج الهی میباشد..

نکته مهم و پایانی اینست که بعضی از امامان به بعضی از اینان اکتفا کرده اند و این دلیل بر نداشتن آن نیست فلذا اگر امامی فقط با معجزه یا نص آمد ما مکلف به اطاعت هستیم اما مدعی دروغین نمیتواند بگوید مثلا من سایه ندارم ولی نص دارم چون دروغ است.

والسلام علی من اتبع الهدی

برای دانلود مقاله کلیک کنید

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن